بچه ها28 سه ساله ازدواج کردم از شدت استرس و اضطرابی که بهم تو این سه سال وارد کردن پر از مشکل روحی روانی شدم و فکر نمی‌کردم به روز بی کس و کار بودن و نبودن پدرو مادرم آنقدر اینا رو وقیح کنه که منو تا این حد اذیت کنن امشب حسرت خوردم کاش پدرم زنده بود چون تا وقتی که بود کسی نمی‌تونست اذیتم کنه پیش خودشون میگن خب جایی ندارن بره هر بلایی سرش بیاریم یتیم و غریب هم که هست مجبوره میمونه از بچگی زندگی سختی داشتم تو سن کم پر از آسیب روحی شدم بعد فوت پدرو مادرم و الآنم ازدواج کردم اینجوری و به طور سنتی توسط به آشنایی ما بهم معرفی شدیم کاش نمی‌شدم یعنی سه سال عمرم فقط یا از شوهرم یا مادر و خانوادش دارم میکشم من خودم بچه تهرانم اومدم تو یه شهر دیگه تو روستا با همه جورشون تا الان ساختم گفت خونه مشترک نمی‌گیرم و مادرم پیره گفتم عیب نداره تو یه حیاط مثل قدیم با مادرشیم دائم یا از مادرش یا خانوادش باید بکشم هیچی هم کم ندارم به سرشونم زیادیم نمی‌دونم چرا باید این همه رفتار زشت رو از سمت خانوادش تحمل کنم و شوهری که هیچ وقت پشتم در نیومده مثلا از روز اول خواهر و مادر این با من رفتار خوبی نداشتن تا همین امروز زره ای عوض نشدن دائم بی احترامی بدرفتاریشون رو تحمل کنم بریزم تو خودم مثلا خواهر شوهرم دائم خونه مادرشه به خرج شوهر من بعد نزدیک پنجاه و خورده ای سنش میشه خواهر شوهرم این رفتار از یه زن با این سن بعیده دستشویی ما تو حیاطه اینا نشستن تو حیاط من میرم دستشویی سلام باید بدم من دارم میرم دستشویی با مادرشوهرم نشستن تو حیاط خواهرشوهرم سرشو کرده تو گوشی من رد شدم انگار من وجود ندارم گفتم سلام به زور به من سلام داد اخماشو کرده تو هم با نفرت به من نگاه می‌کنه بار چندمه انگار ارث پدرشو خوردم نه بی احترامی کردن نه رفتار بدی تا الان نمی‌دونم چه مرگشونه شبم شوهرش اومد گفتم به شوهرش سلام اون درست حسابی سلام میده این باز به جور رفتار کرد انگار من چه کار و خطایی کردم مشکل داری بیا بشین مثل آدم حرف بزن این رفتار چیه اصلا قلبم از این همه رنجی که به من میدن تیکه تیکست تو سینم الان همه و عموم دوروزه اومدن خونمون شوهرم رفته تو نقش آدم خوبا جلو اونا هر چی به عموم و عمم میگم اینا اذیتم میکنن حرفم رو باور نمیکنن هی میگن نه بمون سر زندگیت و پسر به این خوبی عیب نداره هر وقت حرف زدم همش حرف خودشون رو میزنن نمی‌دونم چجوری بهشون بفهمونم اینا
کاری به عمو عمه نداشته باش
خودت جلوشون وایسا وقتی بهت بی احترامی میکنن بگو مگه چه بدی در حق شما کردم که اینجوری با من رفتار میکنید ، بگو از این به بعد منم مث خودتون میشم هر جوری باهام رفتار کنید منم همون جوریم باهاتون. اگه هم شورشو دراوردن برودرخواست طلاق بده
برو یه گوشه شهر خودت تهران زندگی کن
تهران این همه کارخونه داره برو سرکار
ببین عزیزم وقتی شوهرت پشتت نیست پس دیگه اینا درست بشو نیستن
با سوهرت حرف بزن بگو اذیت میشی
اگه واقعا همینجوری پیش میره به فکر خودت باش.
خوهر برادر داری؟
ببین با شوهرت حرف بزن برید پیش مشاور خدا کنه که با شوهرت حرف بزنه که رفتارش باهات خوب بشه،
در غیر این صورت به فکر خودت باش
این همه دختر هست پدر مادر ندارن
ولی از پس خودشون بر میان میرن سر کار مستقلن
انشاالله خدا کمکت کنه عزیزم
خیلی ناراحت شدم پدر مادرت فوت شدن
روحشون شاد
درکت میکنم عزیزم....
منم همین دو ساعت پیش اعصابم خورد شد از دست مادرشوهر سلیطه م
میخاستیم بریم جایی ...شوهرم از سرکار رفته بود دنبال مادرشوهر عفریته م .نشسته بود جلو حالا با اون کاری ندارم که جلو نشسته و...به هرحال پسرشه اونم حق داره
انقد عوضیه من سوار ماشین شدم دوبار بهش سلام دادم جواب سلام منو نداد حتی برنگشت پشت سرشو نگاه کنه
منم تا آخر مسیر باهاش هم کلام نشدم
حالا شوهرم از من ناراحته که چرا با ننم حرف نزدی!!!منم گفتم ننت اصلا منو آدم حساب کرد دوبار بهش سلام دادم
