من صبا بعضی موقعها میرم کمکش
سوپرمارکتی داره
عصرا همیشه میرم کمک کارش بشم
حساب کتابا با منه
امروز با یکی از مشتریا بحثش شد
جلو همه یکی دو نفرشو ک میشناسم و اقام بودن سر من خالی کرد دعوارو
همش داد میزد برو گمشو بیرون
همش پرت میکرد با پا چیزیو ب من
انقد گریه کردم چشام باز نمیشه
عاقبت سنتی ازدواج کردن پسر عمومه اول راهنمایی عقد کردم
۲ تام بچه دارم فقط بخاطر بچهام موندم وگرنه اصلا زندگی خوبی ندارم
بنظرتون الان چ واکنشی نشون بدم ؟؟؟