سلام بچه ها
مامان من یه دایی داره ک یکساله فوت شده خیلی اهل رفت و آمد با خانواده داییش اینا نیستن مگه اینکه تو مراسما و مجالس همو ببینن
روز عاشورا چون مادربزرگ من نذری داره زن دایی مامانمم هم دعوت بود که یادمه زنگ زد دختر بزرگش و شوهرش هم اومدن و من اولین بار بود که میدیدمشون بعد از عاشورا تاسوعا من سرماخوردگی شدیدی گرفتم حتی راهی بیمارستان شدم تو همون حال بودم که روز جمعه گوشی مامانم زنگ خورد
زن داییش بود
به مامانم گفت که دخترم رقیه(دختر دایی مامانم) از دخترت خیلی خوشش اومده و اگه اجازه بدین میخوایم بیایم خواستگاری برای پسرش
پسرش یه پسر خوب و سالم که ۲۹ سالشه هم خونه داره هم ماشین داره هم کار خودشو و از لحاظ مالی اوکین و خانواده خیلی خوبی هم دارن
تاحالا از نزدیک ندیده بودمش ولی دورادور تعریفشو شنیده بودم
از اونجایی که من احساس میکنم هنوز برای ازدواج بچه ام و به شدت استرس دارم برای این موضوع
همیشه خواستگارامو رد کردم حتی خواستگارایی داشتم که واقعا موقعیت خیلی بهتری از این آقا داشتن اما چون دلم نمیخواست زود ازدواج کنم حتی اجازه نمیدادم خونمون بیان و همون تلفنی ردشون میکردم
اینبارم مثل همیشه نظرم منفی بود از اونجایی که حالمم مساعد نبود حوصله نداشتمو فقط گفتم که نمیخوام
مامانمم بهشون گفت که محدثه کلا خواستگاراشو رد میکنه و قصد ازدواج نداره ولی من باهاش صحبت میکنم ولی اگه بازم جوابش منفی بود شما ببخشید و ناراحت نشین ازما
مادر پسره هم میگف ک ما ک نمیخوایم همین فردا عقد کنن ولی کاش بشه چند ماه رفت و آمد کنن شاید از هم خوششون اومد مامان منم گفت با من صحبت میکنه و نظر نهایمو بهشون میگه
تو این مدت همه خیلی باهام صحبت کردن و تقریبا راضی شده بودم تا اینکه عکسشو دیدم اونقدر این آدم به دل من نشست که از جوابی ک داده بودم پشیمون شدم حتی
بعد دو هفته به مامانم اوکی دادم ک بهشون بگو بیان خواستگاری ولی باید همو بشناسیم بعد تصمیم بگیریم
خلاصه مامانم زنگ زد به زن داییش و گف ک محدثه راضی شده که هم دیگه رو ببینن و اگه از هم خوششون اومد باهم آشنا بشن تا ببینیم چی میشه
زن دایی مامانم ک همون مادربزرگ پسره هستش خیلی خوشحال شدو گف فقط بگین کی بیایم که مامانم گف چون ماه صفر ماه سنگینی هستش اجازه بدین این ماه تموم بشه بعد تشریف بیارین اونم قبول کرد و گف ک حتما به دخترش میگه که زنگ بزنه بهمون
ولی الان با اینکه ماه صفر یه هفته ایی هست که تموم شده خبری ازشون نیست و تماس نگرفتن
خودم احساس میکنم اون جواب منفی اولم احتمالا به پسره برخورده و حالا اون نمیخواد چون به قیافه اش میخوره که مغرور و تخس باشه برای همونم زنگ نزدن دیگه
حالا نظر شما چیه؟
به نطرتون زنگ میزنن؟
خیلی مسخره اس که یهو اینقدر ازش خوشم اومده و حس بدی دارم از اینکه نخوان بیان
ببخشید طولانی شد حرفام
منتطر نظرات و راه حلاتون هستم
راستی من ۲۶ سالمه کارمندم و تعریف از خودم نباشه خیلی دختر زیبا و خوش اندامی هستم (اینو اطرافیان چه غریبه چه آشنا زیاد بهم میگن)وگرنه خودشیفته نیستم...