بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
از سگ کمتر کمتر کمتر اگر بیام نی نی سایت هرموقع دیدین با تاکید بهم بگیدد🔨غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود.