معلم هستم .پارسال یه دانش آموز و خواهرش رو درمانده کله سحر تو مدرسه دیدن گویا نامادری ظالمشون از خونه انداخته بودشون بیرون و تو کوچه مونده بودن . دختر ۱۷ ساله و خواهرش ۱۴ سالشه ... قلبمون خون شد . مدیر مدرسه کلی با پدر و مادر و نامادریاش تماس گرفت اما به هیچ صراطی مستقیم نبودن
مادره شوهر کرده بود و اصلا قبول نمیکرد ...پدره زن گرفته بود که زنم برا خودش بچه داشت ....
پشت تلفن چنان با مدیر بد صحبت میکرد که ؛ خووووونه من قانون داره همه باید سر ساعت مشخص بخوابن و پاشن و کلی چیز دیکتاتوری دیگه ... مدیر هنگ کرد هر چی میگفت فایده نداشت آخر مدیر گفت کارماش میگیرتت
.....
بچه ها التماس میکردند برامون یه سقفی سرپناهی بگیرید هم بهزیستی قبول میکرد بهمون گفت باید حضانت و کارهای دادگاهی و کارشناسی و....
کلی خیریه زنگ زدیم نتونستن
آخرش زنگ زدیم مادر واقعی شرایط رو توضیح دادیم گفت فقط یک هفته بخاطر امتحانات نگهشون میدارم ...
پدره علیل بود شغل کارگری داشت اجاره نشین فقیر.... بی زبون بود اومده بود مدرسه اظهار میکرد که درمانده ام و نمیدونم چه کنم
حالاااااا بگذریم ..... این نامادری من شماره رو ذخیره کردم هی تو این فضای مجازی عضو میشه پیامش میاد ... حرصم میگیره فقققققط از شوهرش تعریف میکنه تعریف های خب و آبکی که فقط تو رو دارم و خوشبختم و عشقم و.... این یکی از بیوگرافی هاشه
خوش به حال من که مهربونترین، پایه ترین و اَمن ترین آدم دنیارووتو زندگیم دارم چقدر بودنت آرامشِ جانه عزیز ترینم🫂🫀️
آیدی شم گذاشته رسول جانم 😡😡🤬