سلام به همه دوستان
از همگی عزیزان بابت پاسخشون تو تاپیک رنگ مو ممنونم
از خودم بخوام بگم
من یه خانم ۳۸ ساله ام ، ۳/۵ ساله که ازدواج کردم و ۲/۵ ساله که با تلاش باردار نمیشدم
خواهرشوهر و جاریم هردو چند ماهیه که زایمان کردند
و من سنم از هردوی اونها زیاده
و جاریم بعد من عروسی کرد و تو سالگرد ازدواجش باردار بود
مادرم و خواهرم رفتند پیش یه سید! و اون گفته بود تو طالع اینها بچه نیست و مشکل از همسرشه و این حرف رو خواهرم یه جوری بهم گفت که من بهم ریختم
و منم به همسرم انتقال دادم و هردو ناامید شدیم
( دوستان من میدونم یعنی الان به این باور رسیدم که دروغگویی بیش نیستند)
ولی واقعا مشکل از همسرم بود با چکاپ و ازمایشاتی که داده بودیم ، اما همسرم زیر بار دکتر نمیرفت
مادرم بیش از حد بهم فشار میاورد که بچه بیار همسرت بهت بیشتر وابسته بشه و فلان
افکار قدیمی صد سال پیش!
من یه مدت ناامید شدم
ولی بعد گفتم توکل میکنم هرچیشد شد
من تا الان هم زندگیمو سپردم به خدا
شاید با اومدن بچه من به اون آسیب بزنم و فردا مدیونش بشم
یا اون بیاد به من آسیب بزنه
) خانواده مشکل داری دارم ( از طرف مردای خانواده) برادر، دایی، پسرخاله ؛ پدر؛ در تمام طول زندگیم از بس مشکل ساز بودند و مادرم و مادربزرگم و خاله ام زجر کشیدن ، من از بچه دار شدن فراری بودم )
میترسیدم و میگفتم خدایا من روحم توان آسیب های دیگه رو نداره
و میترسم بخاطر آسیبهای گذشته ام من به بچه ام آسیب بزنم
( گرچه من با روانشناس در این مورد در ارتباطم)
و توکل کردم و این قضیه رو فراموش کردم
چون هم خودم میترسیدم هم همسرم همکاری نمیکرد و از طرفی همسرمم از خودش ناامید بود و با این حال از غرور دکتر نمیرفت
همه چی اینجور موند تا اینکه من ۱ هفته است که فهمیدم علایمم علایم پریودی نبود و باردارم
و دوباره به قدرت خدا ایمان آوردم
و بازم فهمیدم خدا حواسش به منو زندگیم هست
همسرم با اینکه عاشق بچه بود میگفت من به زور چیزی نمیخوام از خدا .
برادرشوهرم پیش ما که شوهرم از اون بزرگتره بچه اشو ناز میداد و همسرم میخندید اما میدونستم ناراحته که ما چرا ما نه
اما بزور نخواستیم جفتمونم
دوستان دارم شرایطمو میگم که کمکم کنید
الان ۴ هفته و ۱ روز هستم ( البته آپ گهواره اینو میگه )
ولی نمیخوام به هیچکس بگم
نه به مادرم چون سالها تحقیرم کرد که سنت شد ۵۰ و بچه دار نشدی
و مدام بقیه رو سرکوفتم کرد که مثلا تحریکم کنه به بارداری
اما وقتی خانواده سمی مو میدیدم ترجیح میدادم خانواده ام بزرگتر نشه
به خواهرم نمیگم چون میره خبر میده به بقیه
باقی پیامم رو زیر تاپیک کامنت میکنم نشد هنه رو اینجا بذارم