اولش اون عاشقم شد بعد منم خیلی عاشقش شدم من چهار سال نتونستم ازش دل بکندم در جالی که اون سرد بود ازم همش سمتش میرفتم و درخواست اینو داشتیم دوباره از نو شروع کنیم چهارسال کم نیستااا
طوری که بهم میگفت تو هیچ وقت منو فراموش نمیکنی
از بس هر چند هفته یا چند ماه میرفتم سمتش خسته شده بودم دیگه فهمیدم فایده ای نداره اون منو نمیخواد و دلیل اصلی که بازم نرفتم سمتش این بود که به مسخره گرفته شده بودم که چهارساله موی دماغه. خودمو کنترل میکردم تا اینکه یه سال بعد تموم شدن اون زن گرفت و من مجرد بودم یه شب تا صبح گریه کردم و رفتم پی کسب شغل و تحصیل. به تاپیکام توجهی نکن نصفش دروغه که شناخته نشم نصفشم برای خواهرام و دوست ایناس از زبون خودم نوشتم
من رفتم خودمو رشد دادم دکتری یه رشته که نمیگم گرفتم استاد دانشگاه شدم و... اون بهم گفته بود میترشی تو خونه بیکار با کسی ام نمیتونی ازدواج کنی
باید واسطه ای بری من واسطه ای بدم میاد با یکی عاشقانه آشنا میشم
دست تقدیر من شدم استاد دانشگاه و با همکارم مدرن آشنا شدمو خوشبختم
اون با یه دیپلم ازدواج واسطه ای کرد و خوشبخت نیست
حسرت منو میخوره
یه سری تو خیابون همو دیدیم با چشمای پر اشک و بغض بهم گفت کاش داشتمت و رفت
و اینگونه بود که من تونستم فراموش کنم و شوهرمم خیلی دوست دارم خیلی خوبه
و اونی که نتونست فراموش کنه اون بود