2777
2789

انگار از اون دنیای خوش خیال ذهنم بیرون میام و واقعیت ها رو میبینم ، ما خودمون بچه طلاق بودیم و تو خونه مادربزرگم زندگی میکردم دوتا دایی مجردم هم باهامون زندگی میکردن ، یکی از دایی هام مغازه داشت و اون زمان خدا رو شکر حداقل خرج خونه و ما رو میداد حالا نه اونطوری زیاد ولی حداقل میوه و خورد و خوراک تو خونه پیدا می‌شد از اونجایی هم که تو روستا بودیم اون یکی گاو و گوسفند داشت و گاهی گوشت می‌آورد و شیر ، من ازدواج کردم البته قبلش هم سر خرج مدرسه ام اذیت میشدم همیشه استرس اینو داشتم‌ که از مدرسه پول بخوان چیکار کنم یا چیز خاصی ، داداشمم بود ، اما حالا که ازدواج کردم گاهی میام اینجا ، نه دیکه اون داییم سوپر مارکت رو داره بخاطر یه موضوعاتی یه حالت ورشکسته شد و تو مغازه اش چیز به درد بخوری نیست بفروشه همین امشب داشت میگفت فلان زمان اگه میتونستم فلان مغازه رو بخرم تا الان کلی پیشرفت کرده بودم ، نه داداشم تونست درس بخونه رفت سر کار ولی شاگردی که درآمد زیادی نداره ، اون یکی هم همینطور و مادربزرگم هر روز حرص میخوره سر اینکه همه میان موقع ناهار شام غذا میخوان اما کسی چیز درست حسابی نمیخره بیاره خونه که چیزی درست کنه ، خلاصه من شرایط زندگیم اوکیه اما هر وقت اینجا میام کلی ناراحت میشم بخاطر این شرایط دلم میسوزه و کاری از دستم بر نمیاد ، هر دو تا دایی هام هم سنشون داره میره بالا و ازدواج نکردن میترسم تا آخر عمر تنها بمونن ، انگار این خونه از هم پاشیده حداقل ای کاش میشد هر کدوم یه ازدواج ساده بکنن با یه آدم بساز برن سر خونه زندگی شون اما خب نمیشه میگن ما در آمد درست حسابی نداریم یکی هم بیاریم بدبخت کنیم ، من میترسم مادربزرگم نباشه و اینا بی سرپناه بمونن حالا داداش خودم که غصه اش به کنار 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

کمکشون‌کن خب. کمک قرض الحسنه ای وامی چیری بگیر که کسبی راه بندازن. یا اگه طلایی داری قرض بده بهشون

ذهن هاي بزرگ درباره ي ايده ها صحبت مي کنند، ذهن هاي متوسط درباره ي رويداد ها حرف مي زنند و ذهن هاي کوچک درباره ي ديگران! هرکه را صبح شهادت نیست، شام مرگ هست ، بی شهادت ، مرگ با خسران چه فرقي می‌کند.. هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران جانم فدای اسلام جانم فدای قرآن  حزب الله پیروز است اسرائیل نابود است

زندگیا سخت شده ولی اخه اونا که میگی یه روزگاری وضعیتشون بد نبوده و روستام بودن چرا زودتر ازدواج نکردن 

معمولا تو روستا پسرا زودتر زن میگیرن قبلناهم که خودت میگی خوب بوده وضعشون

🟠🟡🔴📢کامنت من ، نظر من برای استارتره ،باهام مخالفی ریپلای نکن چون اینجا کسیو ندیدم با حرفای یکی دیگه متحول شده باشه   📢🟠🟡🔵

امشب با خودم میگفتم ای کاش یه سرمایه خوبی از خودم داشتم میدادم داییم بره تو شهر مغازه اجاره کنه وسایل بفروشه کارش بگیره عوض تمام زحمت های که برامون کشیده در بیاد اما نه من از خودم کار و سرمایه ای دارم نه هیچی 

کمکشون‌کن خب. کمک قرض الحسنه ای وامی چیری بگیر که کسبی راه بندازن. یا اگه طلایی داری قرض بده بهشون

من سنم اونقدر زیاد نیست که برا خودم سرمایه خاصی داشته باشم این گرفتن وام و اینا رو بلد باشم 

طلاهایی که شوهرم خریده رو به هیچ وجه قبول نمیکنن بفروشم بدم بهشون 

من سنم اونقدر زیاد نیست که برا خودم سرمایه خاصی داشته باشم این گرفتن وام و اینا رو بلد باشم طلاهایی ...

خب طلاها رو بذار بانک روشون‌وام بگیر

ذهن هاي بزرگ درباره ي ايده ها صحبت مي کنند، ذهن هاي متوسط درباره ي رويداد ها حرف مي زنند و ذهن هاي کوچک درباره ي ديگران! هرکه را صبح شهادت نیست، شام مرگ هست ، بی شهادت ، مرگ با خسران چه فرقي می‌کند.. هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران جانم فدای اسلام جانم فدای قرآن  حزب الله پیروز است اسرائیل نابود است
زندگیا سخت شده ولی اخه اونا که میگی یه روزگاری وضعیتشون بد نبوده و روستام بودن چرا زودتر ازدواج نکرد ...

خوب که وضعمون توپ نبود همون در حد خوراک معمولی روزانه غذا داشتیم و مثلا خرج مدرسه و سرویس من میداد یکی از دایی هام ، همون زمان هم داشت خونه شو می‌ساخت،  الان خونه شو ساخته ولی بعد ازدواج من یه اتفاقایی افتاد قرض دار شد تا بدهی ها شو بده هر درآمدی داشت از دست داد دیگه کلا انگار صفر شد 

و اینکه خرج عروسی منم بود رو گردنش 

انگار اون در حالی که مجرد بود دوتا بچه رو بزرگ کرد و سر و سامون داد و برا یکیشون هم جهیزیه گرفت و عروسی گرفت البته جهیزیه با وام بود ولی خب تا الان من عذاب وجدان دارم که بخاطر ما زندگیش عقب افتاد 

خب طلاها رو بذار بانک روشون‌وام بگیر

گلم نمیتونم اینکارو کنم طلا ها رو شوهرم گرفته نمیتونم جلو شوهرم غرور داییمو خراب کنم ، اصلا خودش قبول نمیکنه همچین چیزی رو ، به مادرشوهرم اینا بگم طلا مو چیکار کردم 

خوب که وضعمون توپ نبود همون در حد خوراک معمولی روزانه غذا داشتیم و مثلا خرج مدرسه و سرویس من میداد ی ...

کاش شاغل میشدی کمک میکردی بهشون 

بنده خدا ها انگار واقعا دو تا بچه بزرگ کردن 


🟠🟡🔴📢کامنت من ، نظر من برای استارتره ،باهام مخالفی ریپلای نکن چون اینجا کسیو ندیدم با حرفای یکی دیگه متحول شده باشه   📢🟠🟡🔵

کاش شاغل میشدی کمک میکردی بهشون بنده خدا ها انگار واقعا دو تا بچه بزرگ کردن

آره مخصوصا دایی کوچیکم 

الان که میبینمش چقد افسرده و شکسته شده خیلی عذاب وجدان میگیرم مخصوصا اینکه خودم ازدواج کردم اون تو سن ۳۵ سالگی هنوز نتونسته ازدواج کنه حتی با خانواده دعواشون شد تو خونه خودش تنها زندکی میکنه 

نه نتونستم شاغل بشم ، تو خونه شوهرم شروع کردم برم دانشگاه دو سه ترم خونده بودم که حامله شدم دیگه موند درسم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792