اول یکم درمورد خودم میگم تا بدونید من چطوری بودم که حتی رفتارهای ساده ای که جاریم داشت روی من تاثیر مثبت گذاشت
من در یک خانواده سنتی بزرگ شدم دختر بزرگ خانواده ام و مامانم با اینکه معلم بود بازم به من یاد نداد از حقم دفاع کنم مستقل باشم بتونم جواب کسی رو بدم بارها و بارها با اینکه من خواهر برادر کوچکترم رو زمانیکه مامانم مدرسه میرفت مواظبت میکردم تو اکثر کارهای خانه نسبت به سن کمم کمک میکردم مامانم منو جلو هر کسی ضایع میکرد یا منو به مادربزرگم که یک سادیسمی به تمام معناست بلد میداد شاید باورتون نشه من وحشت داشتم از اینکه هر هفته برم خونه مادربزرگم
خلاصه وقتی هم که میخواست ازم جلو کسی تعریف کنه میگفت (اسم منو) انقدر دختر خوبیه که شما جلوش زهر هم بزارید بهتون نه نمیگه و حرفتون رو زمین نمیزاره
اینطوری شد که من جوری تربیت شدم انگار باید به همه خدمت کنم بدون هیچ توقعی.... حتی من حق انتخاب یک لباس ساده نداشتم و هرچی مامانم میگفت باید انجام میدادم
این