خانم خوبیه ولی مادرشوهرم با مامانش همیشه یعنس مادربزرگ شوهرم اونم از اسن زنای پخته و سر زبون دار که مثل موم همه رو میخواد تو مشتش نگه داره سیاست بیست .الان از وقتی من ازدواج کردم مادرشوهرمو مادربزرگ و خواهرشوهرم که دانشجو همیشه هرجا رفتیم باهامون بودن فقطم میگن با شوهر من سفر خوش میگذره و چسبیدن به شوهرم .الان دیگه جلو جلو هزار بار جلو شوهرم میگن تابستون کجا میبریمون عید کجا میبریمون فلان تعطیلات کجا میبریمون جلو جلو برنامه ریزی میکنن شوهر منم که گوش به فرمانشون .الان واقعا چند سال من همش با اینا تو سفر بودن دیگه خسته شدم مادربزرگشم ماشاالله زبون شخوبه نمیتونی حرفی بزنی الان یه کاری که مادرشوهرم بگیم تا یه شهر نزدیکم میخوایم بریم سریع قبول مسکنه یعنس من یکبار از زبون این نه نشنیدم بگه نه خودتو زنت برین بخدا خسته شدم .به شوهرمم میگم ولی باز انگار نه انگار
تو نرو
ب شوهرت بگو این بار ی سفر دونفره میخوام بریم
اگه باز اونارو گفت نرو واقعا
من یکی نمیتونم تحمل کنم
به شوهرت بگو یبار با اونا مسافرت بریم یبار با خانواده من ،یبارم تنهایی
چندتا برادرشوهر داری؟ خیلی سخته عزیزم
خودت میگی آدم خوبی هستن اشکالش چیه مسافرت دست جمعی میچسبه درسته دونفری هم نیازه
باهم برین کافه یا باغ رستوران
اگه خوبن که گاهی برید بیرون خوبه
اما همیشه نه
کم کم بهشون بگو گاهی دونفره دوست داری
جلو شوهرت ازشون تعریف کن و بگو از همنشینی باهاشون لذت میبری اما دونفره رو هم دوست داری
جدی صحبت کن به شوهرت بگو نمیگم نبرشون ولی زن و شوهرم نیازه تنهایی جایی برن..مادرشوهر منم رو بدیم همینه و بدتر از این منتها رو نمیدیم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
58 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
