سلام.. من و همسرم خیلی چالش داشتیم باهم خیانت هاش توهین هاش منم افسردگیم، عصبی بودنم اینا.. ایشون وقتی با من عقد کرد با مزاحمت های عشق سابقش دوباره بهش رجوع کرد خواست منو طلاق بده منم شرایطشو نداشتم جدا نشدم قول داد دیگه بچسبه ب زندگیش ولی چندسال بعد ازدواج دوباره رفت سراغ یکی دیگه هرسری دستش رو می شد ، راضی به بچه دار شدن نمیشدن گذشت تا با واسطه بزرگترا راضی شد همش میگفت زود. پنج شش ماهگیم فهمیدم مجدد داره خیانت میکنه با یه لاشی که که میگفت من فکر نمیکردم شوهرت متاهل باشه من افتادم ب خونریزی اینا همسرم گردن نمیگرفت ولی قیافه خودشم از شدت ناراحتی داغون شده بود منم خونه مادرم می موندم خلاصه این جریان تموم شد بچه ب دنیا اومد بچه ام چهارسالش بود فهمیدم هنوز با اون دختره هست دیگه طاقت نیاوردم زندگ زدم بزرگترا اومدن تقاضای طلاق دادم. اومد ب غلط کردن افتاد حضانت بچه و حق طلاق و وکالت خونه زندگی رو بهم داد تو دفترخونه هم تعهد نوشت و امضا کرد.. خلاصه گذشت من دیگه نتونستم با این موضوع کنار بیام. چون من بخاطر رفتارهای این اقا افسرده شده بودم منی که ب فرز بودن و تمیز بودن و دستپخت خوب داشتن بین اقوام معروف بودم خونه زندگیم تبدیل ب زباله دونی شد رغبت هیچ کاریو نداشتم کارم مدام گریه بود چندبار رفتم پیش روانپزشک حالم خیلی بهتر شد ب خونه زندگیم میرسیدم ذوق و شوقم برگشته بود ولی این وسط دیگه ب همسرم اعتماد نداشتم و ندارم. همش دنبال بهونه ام دعوا راه بندازم. والبته بگم اونم اوایل کوتاه می اومد ولی تازگیا تو دعوا گفت از چشم افتادی دیگه انقدر دعوا گرفتی.. منم روز ب روز دارم بدتر میشم. نمیتونم دیگه دوسش داشته باشم