تو محله مون یه خونواده ی فقیر بودند ما وضع مالی مون متوسطه ، درسته از مادر خونواده بدی دیده بودم ولی همیشه گذشت کردم خلاصه به مادرم گفتم دخترشون رو برای برادرم پسند کردم
دختره با برادرم معاشرت میکرد ماشین باباش پراید بود وقتی سوار ماشین ۱ میلیارد و ۳۰۰ تومنی بابام شد( البته این ماشین متوسطه چیزی نیست) بابام شد خودشو چنان میگرفت که نگو 😱😑
همش چشم میچرخوند به وسایل خونمون و حس لذت داشت 🙈 انگار تو قصره ! که بازم وسایل معمولی واقعا اونقدر هم ارزشمند نیست 🫥
خلاصه معاشرت کردند دختره از داداشم همش ایراد میگرفت که چرا خوش تیپ نیست و کات کردند ، داداشم با دختر دیگری عقد کرد و چند ماه بعد این دختر در شهر بهتری ازدواج کرد عروسی داداشمم اومد انقدر خودشو گرفته بود که حتی به منی که ازش ۱۷ سال بزرگترم سلام نکرد و خیلی ملکه وار راه میرفت 🙄