با بدترین آدم دنیا ازدواج کردم

بچه ها سه ساله من با این آدم ازدواج کردم به حدی احساس ناکافی بودن و بی ارزشی ازش گرفتم اعتماد به نفسم و عزت نفسم کلا از بین رفته زورم میاد این احساس رو از آدمی میگیرم که از سر خودش و خانوادش زیادیم خداشاهاده مشکل اعصاب گرفتم تمام موهام سفید شده آنقدر فشار و استرس میده بهم یا خودشه با خانوادش تو یه حیاط با مادرش هستیم یعنی عمر منو این زن تموم کرده بخدا با حیوون بهتر رفتار میکنن تا این آدم با من رفتار می‌کنه یه لقمه نون میاره یه سقف بالاسر مجبورم همینو تحمل کنم چیزی نگم بخاطر شرایطم دائم جلو خانوادش با من بحث می‌کنه و بد رفتار می‌کنه اونا هم اصلا احترام به من نمیزارن مثلا دیشب رفتیم بیرون با دختر خواهرش گفت وایسییین بیرون من بیام دنبالتون اومدیم اونو دیده سلام خوشگل دایی منو دیده کلا نه سلام میده نه چیزی کلا در اختیار خانوادشه مالی همه جوره زندگی خودش مختل شده بخاطر اونا خواهراش و خانوادش رو میبینه کلا رفتارش بدتر هم میشه با من گفتم من خیلی گشنمه بریم یه چیزی بخوریم غذام دیر میشه اعصابم می‌ریزه بهم بجای اینکه درک کنه جلو بچه خواهرش به من میگه چیکار کنم اعصابم ریخته بهم بریم تخم مرغ بخوریم بعد اومدیم خونه جلو چشم من نیمرو زد نشست خورد یه تعارف نکرد بیا غذاتو بخور آنقدر بی شعوره پریشب هم جلو خواهرش و خانوادش داد میزنه سر من و با من بد حرف میزنه تا حالا نشده خودش پیشنهاد بده بریم بیرون غذا بخوریم من باید بگم با هزار غر غر ببره بخدا بچه ندارم می‌دونم باید جدا بشم چون خودشیفتست این آدم ولی چون کار ندارم و شهر غربتم پدرو مادرم فوت شدن میترسم البته در حد پول پیش یه خونه پس انداز مخفی دارم وگرنه صد دفعه تا الان رفتم قهر باز برگشتم یه برادر مجرد دارم آدم اهلی نیست معتاد بود ترکش دادم اوردمش شهری که ازدواج کردم فعلا سه ساله مصرف نمیکنه ولی از این آدم و خانوادش خیلی بهتره میگم جدا بشم میترسم برم پیش برادرم دوباره مصرف کنه نمی‌دونم چیکار کنم