همه بگین خودمم دارم تایپ میکنم 🥺👇🏻
داغ برادر تازه داماد💔
اولین پست رو که دیدم فهمیدم اصلا سختی نکشیدم 🥲
گفتن بدبختی ها و مشکلات چه سودی داره
واسه کسی از خوشی هاتون بگید
تو بهزیستی بزرگ شدم باچه مشکلاتی وزجرهایی
دیدن خیانت مامان بابام هردوشون بهم دیگه
خودکشی خواهرم (خداروشکر ناموفق بود)
و روزایی که از اورژانس اجتماعی زنگ مامانم میزدن
پدر معتاد و عصبی و روانی
ظلم ها و کتاب پدرم
فقر و نداری
مریضی مادر
تلاش کردن و نرسیدن
نداری ریشه همه مشکلاته
۷ سال مامانم‌مریض بود من بچه بودم بابام اکثرا سر شغلش خونه نبود فکر کن هروز میرفتیم خونه ی مامان بزرگم خاله هام‌اونا رفتارشون با من و داداشم بد بود چون مامانم تو حال خودش نبود بابامم که نبود فقط مامان بزرگم و یکی از خاله هام و خانوادش با ما خوب بودن تو اون تایم داداشم که بچه بود هیچی‌نمیفهمید ولی من همه رو یادمه الان مامانم خوب شده مامانم یادش نیست انتظار داره من عادی باشم
کلا روزای افتضاحی بود از مامانم یواشکی فیلم میگرفنم که چیزیش نشه هر ثانیم تو استرس بود هفته ای ۸ بار با بابامم دعوا میکردن و...
فقط امسال و میگم
تصادف کردم بینیم شکست پام شکست بینیم خیلی بد شد عمل کردم اما اصلا مثل قبل نشد و دوسش ندارم من عاشقه بینیم بودم قبلا کلا از اون تصادف به بعد نه تونستم پشت فرمون بشینم نه ظاهرمو دوست داشتم
کسی که خیلی خیلی دوسش داشتم و قرار بود ازدواج کنم و دم نامزدی از دست دادم داغون شدم هنوزم عاشقشم و میگم کاس برگرده
از دانشگاه انصراف دادم
رشته ای ک میخواستمو نتونستم بیارم
و در کل شکست خورده‌و‌غمگینم به تهش رسیدم
با همه هم قطع رابطه کردم دوست اشنا
سقط بچم
کاش میگفتی خاطرات خوب زندگی ...که لااقل لبخند گوشه لبمون بیاد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
17 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
