جدایی ترو خدا بیاین به شوهرم اینا گفتم باز دولشد ولی من دلم بیشتر به رفتن با وجود اینکه دوسش دارم

عزیزم شما الان مشکلت با این که من از شوهرم جدا نمیشم یا مشکلت اینه دنبال زمین زمان میگردی تا من تخریب کنی دشمنی با من داری؟ گشتی یه کامنت پیدا کردی ریپلای کردی اره این بی سواد یعنی چی واقعا؟ یا میگردی یکی که با من صحبت میکنه رو میگی ولش کن این شیرین عقل مشکل عقلی داره من بیمار روانی جلوه میدی عزیزم یه سر تو این تاپیکا بزن خیلی ها هستن با دوست پسرشون و..چقدر وابسته هستن با وجود اینکه طرف مقابلشون بده باز چسبیدن بهش وابسته شدن و اگه ازش جدا شدن از دوریش دارن میسوزن .یا صرفا دلیلشون اینه نمیخوایم جدا شیم چون طاقت دیدنش با زن دیگه ندارم مثل من ...البته گمونم بیشتر سر عادته باید غلبه کنی به خودت تا بکنی بری تعلق خاطره به مرور از بین میره. 

یا همش دنبال اینن برگرده عشق سمیشون البته خود من همیشه نصیحتشون میکنم چرا چون من جا اونا نیستم احساسات اون که به شوهرش یا دوست پسرش داره ندارم راحت نظر میدم یا تو اینستاگرام بارها کامنت ها میخونم تو ریلز هایی در رابطه با خودشیفته میگن ده ساله یا چندین سال با خود شیفتن و یکی میگه جدا شدم راحت شدم چندین سال نمیتونستم جدا شم یا یسرسا جدا نشدن از خودشون شرح حال میدن دقیقااا انگار ههمون عین همین کپی هم کلا ادم خود شیفته یه روانشناس صحبت میکرد میگفت تا میای اراده کنی بری ترکش کنی اون ادم سمی میاد دوباره با یذره محبت دچار تردیدت میکنه یا جلو رفتنت میگره حتی کلیپ ها روانشناسی خارجی رو هم دیدم یه بار میذارمشون تو یه تاپیک با عنوان خود شیفته یجور که انگار خدا نشسته دونه دونه جزئیات زندگی من میگه اونم باجزئیات اونجا واقعا پی میبرم به اینکه واقعا روانشناس ها یسریشون خیلی فهمیده هستن . 

انگار اسمون زمین باز شده فقط منم که وابسته شوهرمم .کسی که اعتماد به نفس نداره شاخ دم نداره که همیمجور مثل منحتی افسردگیم ندارم چپ میری راست میای ..البته میفهمی ناراحت میشم اینجور میکنی 

ببین گلم یک بار دیگه به من نمیگی مزیضی دارو لازمی یا .. بهم بر میخوره چون مبدونم زبونت تلخه اما دلت پاک هیچوقت دلم نمیاد باهات بد حرف بزنم مثل خودت تلخ حرف بزنم . من فقط یه دختر وابستم که تو یه شهر غریب موندم ده سال عادت کردم مثل همه این دخترایی که عاشق میشن فکر ذکرشونم میشه طرف مقابلشون . از بخت بدمم شوهرم نه گذاشته سر کار برم نه مریض شدم خرجم کرده نه پولی داده دستم اعتماد به نفسم از بین رفته روانشناسا میگن نباید بچه هارو همش تو خونه نگهشون داری یا حتی خود بزرگترا من صبح تا شب خونه بودم ده ساله باورت میشه در میام بیرون یحوری میشم عین زندانی که از نزدان دراومده باورت میشه ؟؟؟ 

نگارش درست اصلا ربطی به سواد نداره شاید کسی که تا اول یا دوم ابتدایی خونده شاید بلد نباشه . پدر من که تا پنجم ابتدایی خونده بیا ببین چه دسط خطی داره چه خوب مینویسه تایپ کردنی هم هیییچچچ ایرادی نداره یه غلطم نداشته هیچوقت . جاریم سیکل داره فقط اصلاااا غلط نمینویسه یا خواهرم که فعلا مدرسه میره کم سنه . همه ایناو کسا دیگه تو اطرافم ..که باسواد نیستن دوران مدرسشونم نمرات داغون داشتن رو دقت کردم موقع تایپ همش چششون به چیزی که مینویسن هستش مدام چک میکنن. همیشه خوب تایپ میکنن اما من با عجله یا گاهن استرس همیشه تایپ میکنم کاش جا تو جا پا من میذاشتی تک تک روزام زندگی میکردی تا بعد اینجوری میشستی قضاوت میکردی ده سال همش نشخوار ذهنی ولم نمیکنه مدام تو استرسم یه ساعتم بدون استرس نگذشته حتییی تویی که به نگارش من اینجور گفتی عادتم شده دیگه الانم نوشته هام نمیخونم با عجله تایپ میکنم اصلا نوشتم چک نمیکنم اصلاااا بعد تایپم یه نگاه کوتاهم نمیندازم درجا ارسال میزنم گاهی بعد ارسال میبینم ایراد داشت عجولم من خودم مدرک کاردانی نگرفتم اما بعد دیپلم خوندم اما مرک نگرفتم نیمه تموم مونده ول کردم باید .مدرکم لااقل بگیرم مثل این دختراییم نبودم که به زور نمره قبولی بگیرم همیشه نمراتم از 18پایین نیومده من هر کس که میشناسم تو بستگانم سیکل داره یاا حتی پایینتر دیپلمم نه حتی خیلیییییی خوب تایپ میکنن و هر بار نگاهشون میکنم میبینم نوشته هاشون چک میکنن نگارش چیزی نیست که تو ارشد بهت یاد بدن کسی که پنج کلاسم درس خونده بلده بس دنبال تحقیر کردن نباش فوری یه کامنتپیدا کنی بیای بگی طرف بی سواده اله ب من الانم حوصلم نمیکشه بیام چک کنم نوشته هامو عادتم شده چک نمیکنم اصلا حتی لانم نمیکنم که تو گیر ندی دوباره بهم .باید ترک کنم عادتم . لیسانس عمران شوهرمم خودم موقع کرونا کلاس هاش شرکت کردم امتحاناتش دادم ...،اون میرفت سر کار کلاساش من شرکت میکردم یهو حضور غیاب میکردن ببین ول نکردی بری مجبوری میشستم پا کلاسا بخاطر اون گاهی به شوهرم متلک میندازم فک نکن مهندسی مدرکت برا منه درکل وقتی اینجوری میگین به غرورم بر میخوره و حتما باید عادتم ترک بدم خودم وادار کنم حتی زمانی که عجله دارم با ارامش تایپ کنم چک کنم چی مینویسم ..

وقتی شرایط زندگی من این بود معلومه اعتماد به نفسم از دست میدم و تبدیل میشم به یه ادم وابسته به نظر من شما دارو لازمی یه دارو اعصاب بخور کمتر زخم بزن به دیگران . من والا تو بدترین شرایطمم هیچکس هر روانشناسی که باهاش حرف زدم بهم نگفته دارو لازمی یا اطرفیانم البته دارو چیزی نیست خیلیاااا میخورن برا افسردگی اینا ولی من نه افسردگی دارم نه مشکلی چرا بیاید دارو بخورم شما فقط قصدت اینکه طرفت تخریب کنی یسریا میگین حتما یه سر مشاوره برو کمکت کنه بتونی وابستگی اعتماد به نفس از دست رفتت بهت برگردونه من قبل عقدم با شوهرم انقدر اعتماد به نفس داشتم مغرور بودم چون خیلی خواستگار داشتم تو سن کم و خیلی خودم دوس داشتم اتفاقا روانشناس ها که باهاشون حرف زدم میگفتن شوهرت دارو لازمه باید دارو اعصاب بخوره .اینکه برگردی بگی یه مدت باید بری پیش مشاوره تا وابستگی هات اعتماد به نفست باید بهبود بدی چیزی نیست ولی اینکه با توهین تحقیر اینا بگی همش دنبال این یکی ریپلای کنی توش من تحقیر کنی مثلا یکیش همین اشتباه تایپیم اینجوری بیای یکی ریپلای کنی من توش تحقیر کنی  

 اینبار بخوای بمونیم باید مهریم محضری بریم حالا بگی قرض گرفت از زنم فلان محضری ثبت کنی .من دلم گرم بشه به زندگیم که جدی من میخوای  همین هفته دوتایی بریم خونه بابام  نه  ده روز دیگه یه ماه دیگه اخرشم نکنی .به بیماریا من برسی تا حد امکان دکتر و سردی گرمیو ..ماهانه بهم خرجی بدی حتی سر کار برم برام لباس بخری پاره پوره نپوشم . ماهی سه بار باهم بریم یکم بیرون حتیییی پول نداری الکی بچرخیم تو خونه وحشی بازیات بذاری کنار تو جمع بهم بی احترامی نکنی به مادرت محبت میکنی بکن اما نه که من بذاری زیر پات تا اون ببری به عرش اینم شد زندگی  دیگه اصلا حرف جدایی تو خونه نباشه اگه اینا نمیخوای کنی اصلا حرف موندنمون باهم نزن و از همهههه مهم تر برای رابطه خودت بیای سمتم اگه نمیخوای سر سامون بدی به رابطمون  بچه 17ساله نیستی دقیقا رفتارات مثل بچه 17سالس که نه تجربه زندگی داره نه چیزی از زندگی متاهلی میدونه به مسخره بازی گرفتی یکار کردی دل مرده شدم من دیگه امید نمیخوام من عمل میخوام نمیخوای کاری کنی برا رابطمون همینجور میخوای کج دار مریض ادامه بدی تموم کن بره لطفا اما اگه نمیخوای جدا شیم کار سختی نیس به زندگیمون سرسامون دادن  ،مثل هر سری کلی وعده وعید اخرشم مثل قبل ...نمیخوام عمل میخوام 

الان باز ازش پرسیدم گفتم برا همیشه برم به خانوادمم بگم برا همیشه میام گفت اره. بعد یکم صحبتا دیگه راجب مادرش که تر زد به زندگیمون حرف زدیم بعد گفت حالا وایستا نگی به کسیا شب میام حرف میزنیم منم گفتم من اگه بخوای بمونیم باهم این شرایط دارم اخجووون من لطف کردی خواستی نیساگه اینا میکنی بمون نمیکنی برو چون بازم همینجور ادامه بدیم همین خونه برمیگردیم ،

اینجا یه مشاور بود که قبول کرد بدون هزینه بهم مشاوره بده خودش بهم گفت شرایطتتو دیدم خواستم کمکت کنم اون از اینایی بود که میگفت اصلا جدا نشین اینا و بعد اینکه تعریف کردم زندگیم حرف اول اخرش این بود جدا شو خودت از شر این ادم نجات بده

نداشتن غرور عزت نفس بیمار بودن نیست که هی میخوای من ناراحت کنی با حرفات تو هم برو تحت درمان قرار بگیر بیماری ازتر رساندن به دیگران درمان کن اعصاب نداری هی میای من ناراحت میکنی 

این گوشیم که خراب نمیشه درست تایپ کنم حتی تو گوگلم بدتر میشه میرم یاداشتا گوشی اونجا تایپ میکنم کپی میکنم میام اینجا . من فقط باید یه نگاه به اون بالا بندازم ببینم چه کوفتی.دارم مینویسم الانم که دارم این میگم اصلا به خودم زحمت نمیدم یه نگاه بندازم باید خودم مجبور کنم تا عادت شه برام چنان با عجله تایپ میکنم انگار جنگ ،منم هولم . .

 خونمون وسیله داشتیم برا خوردنا چندروزه تموم شده بعد یه روز خونه هیچییییی نبود صبح پا شد نه پنیر بود نه نون بود شب قبلشم بهش گفته بودم به منم پولی نمیده بگیرم . صبح بیدار شد رفت سر کار نون با یه شکلات کنجدی خوردیم ظهرم چیزی نبود بخورم شبم زنگ زدم اس دادم چیزی نیس بزن از اکالا یچیز بیاد نگرفت دیگه فکر کردم میخ.اد بیاد خونه دست پر میخواد بیاد که دیدم هیچی نگرفته بعد گفت یچیز بیار بخوریم گفتم هیچی نیس که خودم از صبح گشنم بهت گفتم بگیر چرا نگرفتی بعد یجور با نفررررت بهم نگاه کرد خونه چندتا سیب داشتیم با اون خودم سیر کردم یکم بعد برنج زیتونم داشتیم اما من طول روز به شوهرم گفتم از ترس تو حرات نکردم یکم برنج بپزم از اون زیتون یکم با برنج خالی بخورم تو چهار تا شیشه یک وجبی ازش یذره میارم بخوریم درجا نصف میشه میگه چرا تموم شد این گرفتم چند ماه بخوریم نه که هر روز بیاری تموم شه بعد یر اون نخوردم گفتم با ده تا دونه شیشه نصف میشه میاد بعدا نق میزنه . بعد بجا اینکه من داد بیداد کنم اقا با نفرت به من نگاه کرده منم براش سیب اوردم پوست گرفتم بخوره چنان داد زد همه سلولا بدنم متلاشی شد چراااا پوست گرفتی سیبو... انقدر جا خوردم با دستو پا لرزون گفتم بجا دستدرد نکنت هیچ برا خودم پوست نمیگرم نشستم براش اماده میکنم جا دست درد نکنس بگو کاش پوست نمیگرفتی این چه وضعشه ،بعد یه کلوچه گرفته بود اون اوردم اون خورد خودم نون خالی با یدونه گوجه فرنگی . بعد فرداشم رفت سرکار فرداشم فکر کردم شب زد از اکالا یچیز بیاد برا فردا اما نزده بود من یکم برنج خالی با سس هزار جزیره خوردم میگم چه وضعشه خودت میری سر کار باز هیچی نخوریم از سوپری یه کیکی میگری من پول اونم ندارم بگیرم نمیگی اون تو خونه چی بخوره یکم شب سوسیس تن ماهی گرفته بود در کل ادمیه که خود خواه طلب کاره همیشه 

والا الانم با جسم داغون مریض و دست خالی لباس ده سال پیش میرم مهریه ندارم 

مهریم گرفتم سه سال پیش بعد اشتی کردیم بهش پس دادمپ

گفت بعد جدایی میدم بهت که چشم اب نمیخوره

قبلا مغرور بودم عزنت نفس داشتم جوری که شوهرم جا میخورد بعد ازدواج با این به درد نخور اینجوری شدم