از دستش خسته شدم ناله های مثلا مال سی چهل سال پیش از دست مادر شوهر کشیده
به همه هم میگه همسایه اشنا البته زندگی سختی داشته و داره ولی دیگه تهوع میگیرم
دیروز داشت میگفت منم گفتم بدبخت ما که بچگیمون با گریه و ناله های تو گذشت الانمون هم همینه خیلی بهش برخورد ولی یه حال دوست داشتن و نفرت بهش دارم