امروز صبح زود بیدار شدم رفتم حساب باز کنم بد ۲ سال ک دلم میخواست شوهر من هر روز بهش گفتم امروز فردا کرد تا خودم گفتم میرم پریروز گفت باشه هر روزی رفتی زودی بیای منم برم سرکار امروز صبح رفتم بد ۳ ساعت ک اسیر شدم اخر بانک گفت سیستم قطعه برو فردا بیا حساب بزنم کارت بهت بدم نصف کاراشو انجام دادم چون ی قانون جدید براش درست کرده بودن الان اومدیم خونه صدا اقا زدم بره سرکار بهم گفته کجا بودی گفتم رفتم بانک این کارو کردم اون کارو کردم همرو براش توضیح دادم چشماشو باز نکرده برا خودت سرخود شدی بیخود رفتی دیگ هیجا نمیری تازه با اسنپ رفته بودم بهم گفت معلوم نیس چ کار کردی کجاها رفتی اشکم در اوند ولی بروش نیاوردم اخه من دوتا بجه سیر بشیر دارم به غیر از خودشو مامانم هیچ مخاطبی نداره حتی همه دوستامو بد ازدواج ترک کردم ک ب زندگیم برسم اما بیخودی بهم شک میکنه منم دلم شکسته گفتم خوبه همرو برات تعریف کردم طلا ک پاکه چه منتش به خاکه تو منو میشناسی من اهل هیچ یک لزین کارا نیستم و از پنهون کاری متنفرم خیلی به شدت اخلاقش بد شده نمیشه باهاش حرف زد کم حوصلس اخلاقش گند شده منم خب دارم همه جوره سازگاری میکنم اما دیگ حوصلمو سر اورده خستم کرده مخصوصا اینک ب من وصله میچسبونه یا تهمت میزنه