هیچی ما وقتی بچم ی ماهه بود با هم تا مرز طلاق رفتیم و تا همین دو یا سه ماه پیش هنوزم داستانای زیادی داشتیم الان خداروشکر زندگیمون خوب شده مثل سابق شوهرم بهم خیانت کرده بود خب بعد من فهمیدم بعد امشب داشت از اینکه داداشش چقدر بهش حسادت میکنه میگفت ک از دهنش در رفت گفت عزیزم همون موقع دعوامون داداشم به من گفته چرا بچه دیگ اوردی برا خودت دردسر درست کردی زنگوله انداختی ب پات تو ک میخوای طلاق بگیری با ی دونه بچه راحت تر طلاق میگرفتی منم بغض کردم و گفتم خاک تو سر من خاک تو سر تو الهی من برم برا این بچه ک موقع دعوای ما همه میگفتن چرا اینو آوردین الان راحت جدا میشدین 😭😭😭بهش گفتم همون داداش تو ارزوشع زنی مثل من داشته باشه زن خودش ک هم دزدی کرد ازش و هزارتا بلا سرش آورد میگه زنم زندگیمه دنیامه چند بار براش آی پی اف کرده ک بچه بیاره براش بعد باید ب تو اینجوری بگه تو این شرایطو درست کردی واقعا برات متاسفم بعدم پتوشو برداشت رفت تو پذیرایی خوابید منم الان دارم گریه میکنم ک چقدر من بدبختم هیچ وقت از دعواهای جاریم و برادر شوهرم نفهمیدم زن اون انگشت کوچیکه منم نیست چ از نظر زیبایی و شخصیت و خانواده و پول اما این مرتیکه اصلا قدر منو ندونست و بخاطر ی هرزه کارگر زندگی منو داغون کرد ی مدت الان ک فکر میکنم قلبم داره از تو سینم میزنه بیرون 😔😔