رفتیم تفریح یکی از شهر های اطراف که بازار روز داشت
از اونجا واسه پسرم لوازم التحریر گرفتم اولین سالیه که میره اینقدری که من ذوق کردم خودش ذوق نکرد
مثل دیوونه ها هی میرم نگا میکنم
هنوز کلی مونده که باید بگیرم
خیلی حس خوبیه تموم اون چیزایی که خودم دوست داشتم و تو دلم حسرت شده همرو براش انشاالله میگیرم
بماند به یادگار
۳شهریور ۱۴۰۴