تایپک قبلی گفتم
تولد دختر خاهرشوهرم رو یجوری پنهونی رفتن گرفتن ب ما نگفتن
ب شوهرم گفتم زنگ زدن گفت ن ؟ و من داستانو تعریف کردم ک بچه ۲ ساله منو ک اینقدر ادعا دارن دوسدارن نبردن تو اون تولد و این حرفا
شوهرمم زنگ زد ب خاهرش گفت مگه زن و بچه من چقدر کیک میخوردن ک دعوتشون نکردین خاهرشوهرمم گفت ما فک کردیم نمیاد چون فاطمه تو اون جشنه(خاهرشوهر بزرگم ک باهاش قطع رابطم)
امروز یکی از همسایه هام ک میشه زن عموی شوهرم زنگ زد گفت تو از کجا میدونستی تولد داشتن ؟ گفتم جریان چیه ؟ گفته ک چند شبه فاطمه با من قهره جواب سلاممو نمیده امشبم خاهرشوهر کوچکت اومد تیکه انداخت چلو زنا که ی ادم حر،،،اده رفته ب زن داداشم گفته ما تولد گرفتیم و اونو دعوت نکردیم ،ما اصلا جشن نگرفتیم ( ب شوهرم گفت ما فک کردیم نمیاد جشن الان میگه ما اصلا جشن نگرفتیم)
گفتم الان چی شده ؟ گفت ک با من ی وری شدن میگن کاره توعه
ینی ببین خانواده شوهر من چقدر حرومی هستن ک دنبال اینن بفهمن کی کار دزدکیشونو لو داده نکه شرمنده باشن ک ما عروسمونو دعوت نکردیم ریدم با این خانواده شوهری ک دارم