عین جنی که موهاشو آتیش زدن سریع شستش خبردار شد که قراره برای عروسی که طرف پدریمم هست لباس بخرم زنگ زد بیا خودم بهت لباس قرض میدم خرج الکی نکن گفتم عمه من سایزم با شما فرق داره لباست اندازم نمیشه گفت لباس نامزدیم رو بهت میدم اون موقع از تو هم لاغر تر بودم 😩 حالا نامزدیش همین سه سال پیش بوده که همون موقع هم دوبرابر من بود لباسش هم مدلش مال عهد بوقه از اون لباس فرفریا که زر و پر بهشون اویزونه هیچجوره حریفش نشدم قراره فردا بیاد لباساشو بیاره خونمون از بینش انتخاب کنم چجوری بفهمونم لباساش خیلی زشته و من توشون گم میشم
خانوادتا هم یکم رازدار تر باشید چرا بقیه تا لباس خریدنتون رو هم باید بدونن
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی