2777
2789
عنوان

رفته شهرشون که ازدواج کنه

218 بازدید | 23 پست

پست قبل درباره اش گفتم ولی الانم خلاصه میگم. سنم بالای چهل هست. ایشون هم بالای چهل ساله. همکلاسی بودیم بعد همکار شدیم بعد دوست شدیم و رابطه عاطفی پیدا کردیم. ولی همیشه میگفت قصد ازدواج نداره. البته منم نذاشتم از خط قرمزام عبور کنه و رابطه فیزیکی داشته باشه ولی از نظر احساسی درگیر شدم. از پارسال میگفت مادرش گیر داده که از شهر خودشون یه دخترو بگیره. به قول خودش اول قبول نکرد. ولی گفت مادرش نمیذاره اون غیر از ایل و طایفه شون دختر بگیره. فکر کنید مردی که استاد دانشگاهه و در تهران زندگی میکنه.

امروز بهش ایمیل زدم گفت شهرمون هستم و دو هفته دیگه میام صحبت میکنیم. شصتم خبردار شد. گفتم مگه نباید از دانشجوها امتحان بگیرید؟ گفت امتحانات رو دادم همکارام بگیرن من اومدم شهرمون برای فلان کار و همینطور نامزدی و ازدواج.

خیلی حالم بد شد. چون همین دو هفته قبل هم بهم میگفت که من از شهرمون برگشتم تا از دست مادر خودم و مادر اون دختره خلاص بشم در دو هفته شش بار اومد خونه مون. بعد بهم گفت که احساسی که به تو دارم فرق داره و از این حرفها. ولی امروز به همین سادگی نوشت که اومدم برای نامزدی و ازدواج

در جواب ایمیل بهش گفتم چه خوب ولی در این صورت دیگه نمی تونم با شما کار کنم و فلان کار رو هم که صحبت کرده بودین لغو کنید. دیگه نه میخوام شما رو ببینم نه صداتون رو بشنوم نه حتی با ایمیل باهاتون در ارتباط باشم.

بعدش مجبور شدم یه ایمیل دیگه بهش بزنم درباره طلب هایی که ازش دارم. گفتم اینقدر ساعت ازتون طلبکارم. لطفا طلبم رو بدین تا بدون دلخوری و با وجدان راحت با هم خداحافظی کنیم.

میترسم پولم رو نده. شماره موبایلش رو هم بلاک کردم آخه. شاید حاضر باشم پولم خورده بشه ولی حاضر نیستم دیگه هیچ ارتباطی باهاش داشته باشم. فقط متاسفم که باهاش چند تا دانشجوی مشترک دارم. براش نوشتم دیگه برام دانشجوی جدید نذاره.

قطع ارتباط با اون میتونه از نظر  کاری به ضررم باشه چون خیلی آشنا داره. ولی پیه این ضرر رو به تنم می مالم. دیگه قلبم تحمل اینهمه فشار و غم رو نداره. کاش همین امشب بخوابم و فردا بیدار نشم. قلبم داره میترکه.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من اگه جات بودم اصلااا اینقد واکنش نمیدادم و مثل قبل تدریس میکردم و رابطه کاریم رو باهاش حفظ میکردم.ولی با بی تفاوتی کامل و مثل ی همکار معمولی.

چرا شما باید از نظر احساسی و شغلی هزینه بدین؟

حجاب یعنی زنده باد عشق ❤️(( از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌ اش.(امام موسی صدر)))

الان به ایمیلم جواب داده و گفته من همه زحماتتون رو تایید میکنم به محض اینکه پولی بابت پروژه ها به دستم برسه اول حق شما رو میدم. فلان کاری رو که بهتون پیشنهاد دادم هم قبلا گفتم براتون کافی نیست. شما حتی اگه نخواهید با من کار کنید، من پیگیر جاهایی که قبلاً صحبت کرده بودیم دنبال کار براتون هستم و هر خبری بشه بهتون اطلاع میدم. باشه اگر دانشجو نخواهید براتون نمیذارم چشم. الان سلامتیتون مهمه و استراحت کنید.

منم دیگه به ایمیلش جواب ندادم و جوابی هم نخواهم داد. دلم شکسته. کاش بمیرم امشب.

من اگه جات بودم اصلااا اینقد واکنش نمیدادم و مثل قبل تدریس میکردم و رابطه کاریم رو باهاش حفظ میکردم. ...

من در دانشگاه تدریس نمیکنم. البته دکترا دارم ولی نتونستم هیات علمی بشم. با اینکه رزومه قوی دارم. فقط چند تا دانشجو دارم به عنوان استاد مشاور.

نه نمیتونم باهاش کار کنم دیگه. برام غیرممکنه.  

چقدر بد. چرا وقتی میخواست با نظر مادرش ازدواج کنه با شما هم بوده؟

میگفت نمیخواد بگیردش ولی خوب خواستگاری منم نیومد. البته من نذاشتم باهام رابطه داشته باشه. ولی از نظر عاطفی درگیر شدم خوب. دیگه هم سنم رفته بالا شانسی ندارم.  

دختری که میخواد باهاش ازدواج کنه 11 سال ازش کوچیکتره. من دو سال ازش کوچیکتر بودم. همین دو هفته قبل گفت که من دلم میخواد با همسن خودم باشم و این اختلاف سنی برام مشکل سازه. گفت من صمیمیتی که با تو داشتم رو با کسی نمیتونم تجربه کنم. اون وقت الان رفته نامزد کنه.  

سخت تر ماجرا ایتجاست که شما مدت زیادی با اون اقا بودید و این وابسته تون کرده

این تصمیمی که ایشون گرفته.

حتمن زیاد باخودش سبک سنگین کرده و کلنجار رفته

و اینکه حتمن نظر خانوادش براش خیلی مهمه که گوش به حرف مادرش کرده

احتمال 99درصد عقلانی و منطقی جلو رفته

و سعی کرده احساسشو بزاره کنار.

انگار بین منطق و دل گیر کرده و 

بنا بر سن و سالی که داره بیشتر براساس منطق تصمیم گیری میکنه

شاید قسمت هم نبودید.

سعی کن تمام راه هایی که ب دیدار مجدد ختم میشه رو ببندی...و نزاری دیگه باهات در تماس باشه


قسمتی از سخن های کوروش کبیر:بودن با کسی که دوستش نداری و نبودن با کسی که دوستش داری همش رنج و عذاب است.پس اگر همچون مثل خود نیافتی مثل خدا تنها باش.واگر یافتی او را چنان حافظ باش که گویا جزوی از وجود توست.
میگفت نمیخواد بگیردش ولی خوب خواستگاری منم نیومد. البته من نذاشتم باهام رابطه داشته باشه. ولی از نظر ...

یعنی تو این مدت اصلا حرفی از خواستگاری و ازدواج با شما نزد اصلا؟؟؟؟

اگه اینجوریه پس هدفش پر کردن وقت و زر زر کردن بوده. احمق نگفته پیش خودش که ممکنه دلبستگی پیش بیاد

سخت تر ماجرا ایتجاست که شما مدت زیادی با اون اقا بودید و این وابسته تون کردهاین تصمیمی که ایشون گرفت ...

جوابی که به ایمیلم داده هم بیشتر حالمو بد کرد. اون الان حالش خوبه و مشغول نامزدبازیه. اونوقت من اینجا دارم گریه میکنم.

یعنی تو این مدت اصلا حرفی از خواستگاری و ازدواج با شما نزد اصلا؟؟؟؟اگه اینجوریه پس هدفش پر کردن وقت ...

نه اوایل که میگفت کلا قصد ازدواج ندارم ولی بعدش میگفت اگه مادرم اینطوری نبود قضیه فرق میکرد و میومدم خواستگاریت. ولی دروغ میگفت. میدونم که دروغ میگفت. حتی دو هفته قبل ازش پرسیدم با دختره حرف زدی و دوستش داری؟ گفت نه حرف نزدم و علاقه ای هم ندارم.

پس چطوری در عرض دو هفته بهش علاقمند شده و میخواد حتی ازدواج کنه؟

خوب داره دروغ میگه دیگه. من مطمئنم از پارسال که حرفش شده با دختره در ارتباط بوده.

مگه میشه کسی در عرض دو هفته تصمیم بگیره با کسی عروسی کنه؟

دو هفته قبل میگفت از شهرمون زود برگشتم تا از دست مادرم اینا راحت بشم. مادرم میگفت شیرمو حلالت نمیکنم.

در عرض دو روز مادر سیریشش از شهرشون اومد تهران. یک هفته موندن و الان بردنش شهرشون. اینقدر عجله ای که حتی نتونستن صبر کنن امتحانات دانشجوهاش رو بگیره. طوری که به همکاراش گفته امتحانات دانشجوها رو بگیرن.

مگه میشه؟

جوابی که به ایمیلم داده هم بیشتر حالمو بد کرد. اون الان حالش خوبه و مشغول نامزدبازیه. اونوقت من اینج ...

گریه نکن عزیزم....میدونم خیلی سخته براتون

الهی خدا براتون بهترشو بخاد

سعی کن بیشتر خودتو مشغول کار و کلاس  و ورزش و ...کنی 

که زودتر فراموش بشه

فراموش که نمیشه ولی کمرنگ میشه با گذشت زمان




قسمتی از سخن های کوروش کبیر:بودن با کسی که دوستش نداری و نبودن با کسی که دوستش داری همش رنج و عذاب است.پس اگر همچون مثل خود نیافتی مثل خدا تنها باش.واگر یافتی او را چنان حافظ باش که گویا جزوی از وجود توست.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792