بچه ها داستانش خیلی طولانیه
ولی خیلی ناراحتم اونقد ک از دیشب تا الان
نتونستم ی ساعت بخابم
خیلی بدبختم
بچه ها شوهرم گفت برات طلا میگیرم
اونم نه زیاد در حد ۵ گرم اینا
منم گفتم یه دستبند دیدم اونو میخوام
چند روز پیش رفتیم دیدیم طلا رو به شوهرم نشون دادم
اون روزی ک رفته بودیم پیک نیک با خانواده شوهرم
جاریم و برادر شوهرمم بودن بعد پارک
ساعت ۷ و نیم رفتیم سمت طلا فروشی که بهشون نشون بدم که فردا پس فردا برم بخرم
چون تعطیلات بود گفت پولم تا اون موقع اوکی میشه