حس میکنم دارم کافر میشم

چه اتفاقی افتاده توی این چندماه که اینطوری تغییر کردی ؟

از امضات میشه گفت اعتقاد داری هنوزم

فقط واجباتتو انجام بده حتی اگه الان حس خوبی نداری

از خود خدا بخواه حس درونیتو درست کنه

اونوقت میبینی باوجودی که هیچی باب میلت نیست ولی بازم خدا رو میخوای و دوستش داری

داری یکم عاقل میشی😂

منم عین توام الان

به من نماز شب یاد میدی؟🥲

نمازاتو بخون ربطی نداره خدا حاجت بده یانه همه مون درگیر امتحانات دنیاییم

اکثرا همینیم....😔

ما از خدا گله نداریم از اتفاق ها از سرنوشتمون گله دارم گاهی به خدا میگم تو که میتونی عوضش کن ولی‌..........

منم همین طور 

یه چیزی بهت میگم که تو سن 36 سالگی بهش رسیدم و الان وارد 38 سالگی شدم

بسیار سختی دیدم از همون 9 سالگی تا همین الان خیلیای دیگه هم عین من حتی بدتر از من سختی دیدن

شما اگر مشکلات نداشته باشی و هرچی بخوای برات فراهم بشه به رشد روحی نمیرسی و این دنیا جای این نیست که بشینی مال و منال جمع کنی 

روحت داخل یک جسم زندانیه و تا وقتی که روحت داخل این جسم زندانی باشه وضع همینه پولدارترین ادما و موفق ترین ادما هم مشکلات زیادی دارن که نمیتونن با پول حلش بکنن پس بدون روح تو باید تکامل پیدا بکنه و اگر این شرایط سخت رو پشت سر نذاری عملا هیچ تجربه ای بدست نیاوردی و به تکامل هم نرسیدی 

ادمایی به یک زندگی راحت دست پیدا کردن که از زندگی رد شدن و عبور کردن و فهمیدن این دنیا یک بازیچه بیش نیست و تموم میشه و یک مثال واضح هم برات میزنم 

یک دختر اگر تو کشورهای جهان اول بدنیا بیاد قطعا زندگی خیلی بهتری داره نسبت به زندگی تو ایران در مورد پسر هم همیه اما کافیه یکبار به یک کشور اروپایی سفر بکنی عین من که رفتم سوئد متوجه میشی ادماشون هیچی نمیفهمن و فقط غرق در خوشی ان و تکامل روح و این چیزا اصلا براشون معنا نداره و سطح بسیار پایینی هم دارن از نظر اگاهی طوریکه وقتی باهاشون صحبت بکنی گیج میشن فکر میکنن تو از مریخ اومدی و به شکل ابر انسان تورو میبینن برای اینکه صفر کیلومتر هستن اما از اونطرف یک نگاه به زندگی ادمایی مثل مولانا و شمس بنداز میبینی اونا اصلا تو یک بعد دیگه زندگی میکردن و روحشون رو از اسارت جسمشون جدا کردن 

دعا کردن خوبه اما کافی نیست برای اینکه به اون ازادی حقیقی برسی باید با زمین ارتباط بگیری که حکم مادرت رو داره و به طبیعت خدمت بکنی به حیوانات خدمت بکنی انسانها رو در حدی که اگاهی داری کمک بکنی 

دروغ هیچوقت نگی تحت هیچ شرایطی و یاد بگیری کور و کر و لال بشی 

نه حرفای ادمای بی فکر رو گوش بدی نه باهاشون صحبت بکنی نه حتی نگاه بکنی بهشون 

همه چی زندگی دعا و نماز نیست چون نماز حق خداست اما یک موقع شرایطی پیش میاد که به یک حیوون گرسنه غذا میدی اینجا دیگه حق خدا نبوده و واجب هم نبوده اما بواسطه ی انجام عملی که واجب نبوده اما تو به مخلوق خدا خدمت کردی اونجاست که خدا دستت رو میگیره 

هرشب یک شمع سفید برای خدا روشن کن یا هفته ای یکبار اینکار رو انجام بده هیچی هم نگو فقط بگو پدرم نور این شمع رو به تو و فرشتگانت هدیه میدم درجا ارامش میگیری و متوجه میشی تو هرگز تنها نیستی 

هیچوقت نماز و روزه و اینا رو با چیزای دیگه قاطی نکن اونا واجباته که خود خدا گفته حق منه و ازش میگذرم اگر دوستت داشته باشم ولی وقتی به مخلوقاتش کمک میکنی همینا روحت رو بزرگ میکنه و یکجا تو بدترین اوضاع میبینی از جاییکه اصلا تصور نمیکردی کمکی برات میاد که هیچ ادمی نمیتونسته اون کمک رو بهت ارائه بده جز خدا که من صداش میکنم پدرم و بهش نمیگم خدا و میگم تو پدرم هستی منم پسرت هستم و به پسرت کمک کن