هر وقت میان تهران بخوان میارمشون خونمون چند روز میمانند با بهترین پذیرایی
رفت و آمد با ماشین خودمون
حتی شده میوه رراه و غذا شونم گذاشتیم
می ریم شهرشون نه برادرشون مهمون صدا میکنند
دوازده روز جنگ بود یک بار زنگ نزدن ببینن چیکار میکنیم ماتهران بودیم
شوهر بیچاره من تصادف بکنند مریض بشن عروسی شون میشد میرفت عیادت میوه و خشکبار میبرد براشون
شیرینی بجای شیرینی پول
مریض شدن اومدن یا به بهانه مختلف چند روز موندن خونه ما شوهرم از جیب خودش برده دکتر یک تشکر خال هم نکردن
تو اون جا ما خونه خریدیم دلشون نیومد باهم جمع بشن یک جعبه شیرینی بخرن
ازهمشون متنفرم