وقتی بعد از محضر کنار زاینده رود صورتم را بوسید و دستم را گرفت ...من یه دهه شصتی هستم که تا قبل از ازدواج دستمم نذاشتم بگیره🫠😁
من عاشق چشمت شدمنه عقل بود و نه دلی... چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی... یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود... آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود😍
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چع قشنگ خوشبخت باشی عزیزم چقد باهم دوست بودید؟ ما زمان دوستی بوس و بغل داشتیم ولی بیچاره تو کف کارا ...
مرسی عزیزم
ما دو سال فراز و نشیب داشتیم تا خانواده ها رضایت دادن
من عاشق چشمت شدمنه عقل بود و نه دلی... چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی... یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود... آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود😍
من دوران مجردیم تخت داشتم تو اتاقم ولی روش نمیخوابیدم معمولا رو زمین میخوابیدم میترسیدم بیفتم از روش. بعد از عروسی وقتی برای اولین بار با شوهرم رو یه تخت دونفره خوابیدیم، دم دمای صبح بود یه ملق زدم تو خواب، پام خورد به آباژور، با بالشتِ زیر سرم افتادم رو زمین، یه پام رو تخت بود، خودم و یه پای دیگم رو زمین. دیدم شوهرم ترسید بلند هی میگه یاااااحسین یااااحسیننن چرا اینجوری میکنیییییی؟؟؟😂😂