خودش با مادرشوهرو فامیلا شوهرش خوب نیست اصلا نه میره نه میان
اونوقت دوشب یبار میاد خونه مادرشوهرم طبقه پایین ما هستن از غروبم زنگ میزنه ب شوهرم شوهرعنش ک میخا بیایم اونجا اخه بمن چ تو هرشب میای چرا میگی شوهرم بیاد
منه مریض و حامله اون از دیشب شوهرم ک تاپیکشو زدم غروب اینم از امشبم میگم نرو بماچه مگه میاد خونه ما میگه خب غروب زنگ زده منم گفتم تو همیشه بقیه مهم تر بودن برات برااینکه میری خدمتشون قیلون چاق میکنی بهشون میرسی میگن بیا رفت😐
ای خدا حالم خیلی بدهههه چرا زندگی من اینجوری شد خستم خسته