بخندیم یکم
بجز خاطره هایی ک میشه باهاش گریه کرد چیزی ب ذهنم نمیرسه
یه تاپیک بود ختم دایی شوهر خیلی وقته دنبالشم لامصب خیلی خوب بود 🥲
۱۷ سالم بود یه دوست پسر داشتم خیلیییی عاشقش بودم
باهم اولین قرار گذاشتیم قبلش از دور همو دیده بودیم
من از یه هفته قبل رفتم مانتو گرفتم شال کفش و... که خوشتیپ باشم
روز قرار اتیکت مانتومو یادم رفته بود در بیارم تا از ماشین پیاده شدیم قدم بزنیم توی خیابون شلوغ خندید گفت عههه این چیهه مانتوتو تازه گرفتی و کندش یادش بخیر
خاطره ندارم
لباس زروپوشیدم رفتم به مامورسازمان اب گفتم نکون نخورگروبان گارسیاازشانسش کمی چاق بود😂
همسر دختر عموم
تعریف میکرد روز خاستگاری یه میوه باز کرده داخلش کرم بوده
میوه شو نخورده پدربزرگم اصراااار که چرا میوه تو نمیخوری اونم میگفته میل ندارم پدربزرگمم گفته بازش کردی بخوور دیگه اونم با کرم خورده بوده میوه شو🤣🤣🤣خیلی خجالت میکشیدهبنده خدا
توی تاکسی نشسته بودیم دختر داییم اینا اومده بودن از شهرستان بعد با من میخواست بره بیرون شهرم بلد نبود، تو تاکسی ک نشستیم ی خانم بینمون نشست و فاصله افتاد بعد ب اون مقصد ک رسیدیم من بدون این ک حواسم باشه پیاده شدم و دختر داییمم همیجوری تو تاکسی بود و رفت 😭😂
مادربزرگم تو یه مجلس مهم استرس گرفته بود
به مبینا گفت میمونا
به محمدجواد گفت احمدی نژاد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
