اصلا برا خودش ارزش قائل نیست و هیچ آموزش و تذکری به بچه هاش نداده و نمیده
خواهرم ۳۵سالشه دوازده سال ازدواج کرد بعد رید تو زندگیش شوهرش عاشقش بود
کار هم نمیکرد مامانم میرفت کار میکرد حتی براش غذا میبرد و اون یکبار هم مارو دعوت نکرد در طول این سالها
انگار مامانم موظفه نون و آبش دست بچه هاشه میترسه
نمیدونم چرا انقد غیر طبیعیه پدرمو دراورده
الانم که جدا داره میشه اومده خونه ما هی دستور میده فلان غذا باید باشه فلان چیز صبحانه باشه فلان چیز شام باشه میره سرکار هزار تومنم خرج نمیکنه بعد میره تو اتاق با تلفن حرف میزنه کلی لباس و اینا خریده چیده دور خودش و تو حال و راهرو آدم نمیتونه حرکت کنه یه تشک انداخته وسطشون اونجا میخوابه تمیز نمیکنه دست به سیاه سفید نمیزنه و هی حرص میزنه من چی بخرمو بپوشم زود تقلید میکنه من چیزامو که میپوشم میارم میذارم سر جاش پرت نمیکنم که
بعد داداشمم مث گوریل شده ۲۴سالشه نه درس خونده نه کاری انجام میده سربازیشم معافش کردن و تا دانشگاه بیدارش میکردن میبردنش مدرسه تازه میگه فلان کارو نکنین از اینجا میرمو درس نمیخونم درسشو یه مدت گذاشت کنار تهدید کرد
عین تنبل خونه شاه عباس میمونه اینجا تو اتاقن بعد میان بیرون میگن غذا کو نه ظرفی میشورن نه هیچی داداشم لخته موهاشو بلند کرده با یه شلوارک از اتاق میاد بیرون میگه غذا کو و فلان چیزو بخر بعد میره تو نه خوب صحبت میکنه نه اجتماعی
مامانمم عین کلفت و لاغر شده اصلا متوجه نمیشن یه بار غذا ساعت ۱اماده نبود خواهرم اومد داد زد غذا کو اگه نیست از بیرون میگیرم رفت سفارش داد و بعد میاد خونه میگه غذا چی داریم انگار نه انگار شوهر داشته کلی سواستفاده مالی هم کرده از مامان بابام
بعد داد میزنه میگه چرا این گوشتو ریختی تو غذا
یه گوشت دیگه بریز
و کتلت میل نمیکنه مامانم برا اون دوتا کباب درست میکنه گوشت خالص
و داداشم گوشت نباشه یه روز داد میزنه
انگار مامانمم خودش خوشش میاد حال میکنه از این وضع تازه آش درست کرده بود کنارشم گوشت درست کرده بود
الان دیدم کتلت درست کرده کنارشم کباب درست کرده برا این عتیقه ها خیلی عصبی شدم انگار بقیه مردم آدم نیستن همه چی میخورن
حالم ازشون به هم میخوره دیگه کشش ندارم
افتادم بین اینا از همه لحاظ برعکسشونم
هرچیم به مامانم گفتم بدتر میکنه اصلا فهم و عقل ندارن