بچه ها من و همسرم ازدواج دومم هست
همسرم بهم کم نمیزاره تا جای در توانش باشه منم خانوم پر سرو صدای نیستم
از اول ازدواج گفتم من دختر دارم و نباید دخترم فراموش بشع
گفت باشه من خودم درد کشیده هستم و درکت میکنم قول میدم تورو خوشبخت کنم
هروقت بهشت زهرا میرفت واسه مزار پدر منم سر میزد بهم میگفت دعا کردم باتن بابات و بابام خوشبختومون کنه
من نمیدونستم این مرد دل صاف و عاقله روز خواستگاری واسه ناخون بلند انگشت کوچیکش قۻاوتش کردم گفتم حتما سوسول و پسر بدی هست
وقتی زیر سقف رفتیم و تایمی ک باهاش بودم دیدم شانس اوردم
من تو زندگی قبلی شکست خوردم بدجور
پنج ماه با هم بودیم ـچهل خوردی با هم زیر سقف هستیمـ توی این چهل روز من دسترسی ب دخترم نداشتم
دخترم پیش باباش بود
وقتی فهمیدم دخترم اومده خونه بابام از شوق زنگ زدم ب همسرم