قبلنا واقعا عاشقونه زندگی میکردیم بعد از زایمانم همسرم نتونست برامگل بخره چون یهویی مرخص شدم وگل فروشی هابسته بود
اما خدایی تو بیمارستان بشدت براممیرسیید
بعد از اون دیدم نسبت ب شوهرم عوص شد سر این داستان همش گریه میکردم ودعوا بود
بعد ک بچه دوممو خداخواسته باردار شدم بعد از ۶ماه اخلاقم بدتر شد وسردتر شدیم
و ی دعوای شدید کردیم ب لطف ۲بهم زنی مادرشوهرم وبرادرشوهرم
الان هم ک شوهرم تو ی کاری شریگ شده و من راصی نبودم کل پولمون رو داده اونجا با وام وقسط وبدهی شدید وسنگین ک بدم میاد از شوهرم درحدی ک فک میکنم دشمنمه شوهرم
الهی ب حق همین روز جمعه خداچنان اختلاف بندازه تو خونش بین اون وبرادرشوهرمک یادش از من وشوهرم بره