۶ ماهه عروسی کردم. خیارشور هیچوقت خونه ی مادرم درست نکرده بودم. اما خب یه بار رفته بودیم شمال و خیار زیاد خریدیم و شوهرم گفت خیارشور درست کن. منم تو اینترنت سرچ کردم و با دستور یه نفر درست کردم. مادرم اینا و حتی مادربزرگم که همیشه خیارشورهاش خوب میشه و سخت پسنده، یه بار که اومده بودن خونمون و خیارشور اوردم سر سفره، از خیارشورم تعریف وردن و گفتن چقدر خوب شده. و واقعا هم خوشمزه شده بود.
مادرشوهرم میدونست خیارشور درست کردم. بهم گفته بود وقتی اومدین این طرفی یه مقدار از خیارشور ات رو بیار تا ببینم اگه خیارشور تو خوشمزه شده، از این به بعد با دستور تو درست کنیم. منم این بار که میخواستیم بیایم، یه مقدار با خودم اوردم. موقع ناهار شد و کمی خیارشور هم سر سفره اوردن. پدرشوهرم یه کم ازش خورد و قیافش رو چپ و چل کرد.من که نگاهش نمیکردم. اما فکر میکرد من نمیبینمش و حواسم بهش نیست. داشت مسخره بازی درمیاورد و نمیدونم منظورش چی بود. بعدم یه چیزی اروم و زیر لب گفت که اخرش رو شنیدم که این بود. "بنده خدا"!
غذا رو خوردیم و سفره رو جمع کردیم. بعد دیدم پدرشوهرم که داشت از جلوی مادرشوهرم رد میشد، برگشت بهش گفت به خیارشورهای خودمون هیچوقت نمیرسه...
من تنها عروسشون هستم. بعدم مگه چقدر سابقه زندگی مشترک دارم؟ خیلی از عروس ها هم که اصلا خیارشور درست نمیکنن. میرن میخرن. من درست کردم و اینطوری برخورد کرد...