شما بودین با همچین ادمی ازدواج می کردین وخیلی خیلی پولداروخونه وماشین وکم سن اما

اصلا خیلی خانواده ی ....هستن ولی پولدااااااااار

بابام نمیده سر همینکه خواستگارم شد افتاد رو‌لج

پسر کم سن خوبه عرضه هم داره اما خب چه کنم بی حرمتی کزده حرمت ها رو شکسته من خودم ازش خوشم نمیاد مامانم انقدر در گوشم گفت اشتباه کردی میگم نکنه اشتباه کردم؟

حالا یه بنده خدایی دختر خالمو میخواس بعد این منو دید فکر کنم برا پسر بزرگش نمی دونم این هی از من میپرسه چنددسالته هر سال به مامانم گفته دخترتو میدی مامانم گفته نه اون موقع ۱۵سالم بود منو تو ختم داییم دیده بود من(با یه من سیبیل)چون ۴۰ داییم رو رفتم تا۴۰ روز برنداشتم بعد منو دیده بود پسندیده بود حالا پسرش با دختر خالم دوست بود خانواده ها در جریان بودن اما دیگه نشد حالادوتا پسر داره طرف یکی۳۰یکی۲۴مامانم میگه برا بزرگه میخواسته بعد لوازم‌خانگی داشتن بعددپولدااااااار مثلا بابابزرگ پسرع فرش فروشی داره جد در جد بازاری بعد مامانم میگه به اونا نمیدم بابام میگه به این نمیدم(البته میگن هر چی خودت بگی)حالا طرف منو تو سن۱۴،۱۵سالگی خواستگار دارم اونم خوبش ولی مامانم مبگه اشتباه کردی انگار چند سالمه 

 بعد حالا رابطه شون با خالم بهم خورد حالا نمی دونم تقصیر منه یا اونا خودشون نخواستن (پسر کوچیکه با دختر خالم بود)اونا ابنحورین هرکی و‌خودشون بخوان برا پسر میگیرن پسر بزرگع یکیو میخواسته اما نرفتن براش بگیرنش اونم گفته پس منم دبگه ازدواج نمیکنم

بخدا من به مامانم میگم 

تازه من سنی ندارم 

دیگه الان هم بخوام نمی تونم بله بگم چون حرمت ها شکسته شده بابام میگه ادم های ترسناکی هستن ترسید سرم هوو بیارن سر لج و‌لجبازی

منم به مامانم میگم اگر منو میخواست به حرف بابا گوش میداد بابام هر چی گفت برعکسشو انجام داد بابام گفت کف پارکینگ و ببر بالا اورد پایین گفت دستشویی بنداز اینجا انداخت روبه روش

بخدا میگم خداروشکر بابامو دارم تازه بابام با این همه که بهش بی احترامب کرده میگه هر چی‌تو بگی حالا بابای من مریضه نصف سال تو بیمارستانه فقط هم دوتا دختر داره فکر کن ازدواج کردم بابامبیمارستانه میخوام برم بالاسرش وایسم کمکش کنم 

اون مبخواد با من دعوا کنه که نرو 

چرا چون بابابام لجه 

من یه تار گندیده شو به صدتاپسر نمیدم تازه انقدر بابام ماهههههه انقد خوبه همیشه طرفداری مو میکنه بهم زیر سن قانونی ماشبن میده تو بدترین شرایط مالی منو نوشت غیرانتفاعی با اینکه التماسش کردم برم دولتی اجازه نداد

همیشه میگه من تو‌رو به هرکسی نمیدم تو ماه منی انقدر بهم محبت مبکنه هرجا بخوام برم بهم پول مبده اجازه میده

میخواستم برم شما با مدرسه مامانم راضی نبود اما بهم پول داد برم و‌رفتم اما پام از دو‌جا در رفت و شکست چند روز اونجا بودیم روزاول پام شکست خواست بیاد دنبالم  شمال ماشینش لاستیکش پاره شده بود انقدر نگرانم بود بدون سرزنش ولی مامانم همش میگفت هی بت گفتم نروو

اره واقعا امشبم چشمام باز شد و‌خوبیاش یادم افتاد خداروشکر کار درستو انجام‌دادم