ببین گلم میدونم اینا همش طبیعیه من خودمم تجربه کردم درحدپیام بابهترین دوستم و مثل مرگ عزیزم برام سخت بوده شایدم بدتر،چون مرگ عزیز چندماه بعدش سبک میشه ولی درد خیانت تامدتها خاطره تو ذهن آدم مرور میشه و آدم داغون تر از قبل
من هشت ماه طول کشید تا خودمو جمع کردم داشتم میمردم ،ولی با رفتارهام کاری کردم که شوهرم فکر کنه قتل عمد انجام داده،یعنی دراین حد وحشتناک برخورد کردم باهاش،سر خیانت اصلا و ابدا عطوفت و ملایمت به خرج نده،عین روانیا رفتار کن،جلوش جوری رفتارکن انگار دنیاتون به آخر رسیده،
شوهرم مغروره دیگه یعنی چی؟ببخشید ولی غلط کرده خیانت کرده و همچنان مغروره،شمابهش رو دادی،
من دورسالن میرفتم و میومدم و سرم تو دستام بود و جیغ میکشیدم و میگفتم خدایا بگو که خواب میبینم ،خدایا من این شماره را میشناسم،خدایا منو بکش و نذار اینجوری زجر بکشم.دارم میمیرم خدایا من چجوری ادامه بدم با دوتابچه؟وواقعا هم داشتم میمردم،شوهرم اینقد ترسیده بود که فقط منو گرفته بود و من جیغ میزدم برو کنار دستای کثیفتو به من نزن،تو دیگه محرم من نیستی تو به اون لجن عوضی بیشتر میای برو دنبال لیاقتت برو از جلو چشمام حالم داره ازت بهم میخوره،میخواست سم بخوره و ازش کشیدم و گفتم پاشو برو دنبال زندگیت من کاریت ندارم ولی حساب اون لجن رو میرسم
گفت خودم زنگش میزنم فحشش میدم و نمیذارم بفهمه که تو میدونی و بهش میگم که یه تا ر موی تورو بااون کثافت عوض نمیکنم(اینم بگم که اون دوستم بود و اینقد کرم ریخت تا شوهرمو گول زد و من از کاراش خبر داشتم و میدیدم)
من تا صبح بیدار نشستم و اشک ریختم و شوهرم ساعت ۳خوابش برد و صبح بلندشد و من رفتم حموم توی حموم زار میزدم و در رو قفل کرده بودم،قرارشد بریم و خونه ماشین بنامم کنه و رفتیم محضرها بسته بودند دیگه آرایش نمیکردم میگفت چرا به خودت نمیرسی؟گفتم هرچی رسیدم بسه دیگه از این به بعد عین یه مرده ی متحرک کنارت میمونم،رفتیم رستوران و من نتونستم چیزی بخورم و بعد بهش زنگید و فحشش داد و گفت زنت فهمیده گفت نه و من تازه قدرشو میدونم و تازه فهمیدم چقد دوسش دارم و شرمندشم و توی اشغال منو گول زدی تو یه ج ن د ه ای و کثیفی و تو از من آشغال تری و اونم نفرین کرد و قطع کرد،دست روی قرآن گذاشت که تکرار نکنه و واقعا الان نه ساله تکرار نکرده،توی این هشت ماه مثل مرده بودم و اونم همینطور،توی ده روز هشت کیلو کم کردم و منو برد شمال و شوهرم معده اش عصبی شده بود هرروز اورژانسی میشد و شمالم خیلی بدبود و عکسامون الان هست که جفتمون مثل مرده ها بودیم،هست ماه تمام خاطره هارو براش زنذه کردم و اشک ریختم و تمام جاهایی که بخاطر اون عوضی به من محل نمیذاشته رو تکرار میکردم به حدی که چندبار تا مرز رفتن از این شهر جلو رفت و گفت واسه همیشه میرم و زندگیم رو همینجا میذارم،چندبار وقاحت به خرج داد که ولم کن بسه منوکشتی و برو طلاق بگیر
ولی من ادامه دادم و سعی کردم فراموش کنم اینم بگم اخلاقم اون روزا بد بود و یه جوابی بهش حق میدادم خیانت کنه
ولی خودمو تغییر دادم و شدم براش عین یه رفیق
الانم عاشقانه باهم زندگی میکنیم و همدیگه رو میپرستیم
میخوام بگم درمورد خیانت تو هییییچ شرایطی نترس و کوتاه نیا
کاری کن که فک کنه دنیا به آخر رسیده،اگه بریزی تو خودت و آروم باشی فک میکنه چیزی نبوده ،
بهش بگو میرم پیام میدم با مردها و میگم بهت شوخی بوده،بگو بلایی به سرت میارم که بفهمی چیکار بامن کردی،
کاری میکنم شوخی یادت بره،بگو راه خیلی چیزا رو برام باز کردی،فهمیدم که خیلی چیزا انجام دادنش اشکالی نداره و طبیعیه،قطعا جلوت وایمیسه و میگه میکشمت و غلط میکنی و فلان ولی تو کوتاه نیا و بگو هرچی میخوای بگو
بگو نمیذارم تو بفهمی ولی کارتو تلافی میکنم که وقاحت از سرت بپره سفت جلوش وایسا نترس باش و محکم بمون جلوش تا تکرار نکنه