بابام داره سنش بالا میره وقتی نگاش میکنم میبینم چقد خستس
چین و چروکای دور چشمش چقد زیاد شدن
موهاش سفید شده
تو تمام زندگیش خواب راحت نداشته
هیچ وقت تا لنگ ظهر نخوابیده
از خوابش میزنه تا ما خوب بخوابیم خوب بپوشیم
دستاشو میگیرم میبینم چقد زمخت شدن هرشب کرم میزنه چون دستاش خشک شدن میسوزن
گاهی اوقات همینطوری نشسته خوابش میبره
از چهره اش غم میباره خیلی برام عزیزه خیلی
میشه تو این شب عزیز برام دعا کنین تا به هدفم برسم؟ کنکورمو خوب بدم تا بتونم مرهمی باشم رو زخمای بابام