پنج سال پیش اومده بود خواستگاریم
خانوادم بی اینکه به من بگن ردش کردن
تو این پنج سال کلی واسطه فرستاده
که باز به بابام گفتن بابامم رد کرده به من نگفتن
تا اومد به خودم گفت
این بار خودش بابابام حرف زد
اومد با مامانم حرف زد
ولی خانوادم بخاطر کارش گفتن نه
کارش یکم سخته
درآمدش خیلی خوبه ولی کارش شیفت های سنگین داره
من و اون با هم حرف میزدیم
تا خانوادم راضی شن
با هم در ارتباط بودیم
تا اینکه من تو گوشیش یه چیزی دیدم
که فهمیدم با کلی دختر بوده و رابطه جنسی هم داشتن
بهم زدم
گفتم دیگه دوستت ندارم
بهم گفت با احساساتم بازی کردی
اینا واسه رفیقام بوده😄 منم خر
ولی نمیدونم چرا از دیروز حالم بده
حس بدی دارم
از اینکه بهم زدم ناراحت نیستم کارم عاقلانه ست
حس آنچنانی هم بهش نداشتم که بگید عاشقش بودی
اولین بار بود
انقدر صریح به یکی گفتم دوستت ندارم
حس میکنم شکست😑
عذاب وجدان گرفتم😭