هیچی ساعت ۷ رفتیم ( منو آبجی دوقلوم یک دانشگاه هستیم )
فهمیدیم کلاسای یک ساعته تشکیل نمیشن 🤣🤣🤣( تو گرما نشستیم همونجا )
هیچی ساعت ۸ رفتیم سر کلاس بعدی 😢
چون انگلیسی باید حرف میزدم و خودمو معرفی میکردم صدام میلرزید و خیلییی مسخره بود اما خیلی خوش بود 🤣🤣( بچه هامون اکثرا دانشگاه رفته بودن و عادی رفتار میکردن اما من اصلا ... 🤣)
اما بدیش این بود به غیر از یک نفر بقیه همه خوابکاهی بودن و باهم اکیپ شده بودن و من تک افتاده بودم .
راستی جشن ترم اولی ها هم ما اعلامیه اش رو ندیده بودیم 😢