من تولدم ده روز اول مرداد بود. دیشب تولدم داداشم بود روز تولد من داداشم دعوا راه انداخت تو خونه با بابام درگیر شد برام کیک کهنه گرفتن حتی یه قاچ هم نخوردم انقدررر گریه کردممم مادرم حتی شام هم برام نپخت
حالا دیشب من چیزی نگفتم ولی دلم خیلی گرفته برای داداشم کیک بهتر شام عالی روی خندون منم باهاشون خندیدم ولی دلم میخواست باهاش گریه کنم
😭😭😭😭😭
حتی غذای مورد علاقه داداشم پختن منو اصلا نمدونن غذای مورد علاقه من چیه
من خودم غذا بلدم بزارم خودم دیشب خورشت گذاشتم
ولی روز تولد من حتی مادرم اجازه نداد خودم بپزم گفت برای چی میخوای بپزی 🙂
هیچکس بهم تبریک نگفته به درک
بهم کادو نداد به درک
ولی دعوا راه انداختنت چیه اون قیافه بهم ریخته است طلبکاری آن چیه
بخدا خانواده هایب هستن آرزو دارم من دخترشون باشم من چرا گیر اینا افتادم