گفت کتاب مبتکران برام بگیر گفتم عیبی نداره از دیوار بگیرم گفت نه فقط هیچ نوشته ای نداشته باشه
گفتم باشه پیدا کردم گفتم بیا با هم بریم که خودتم چکش کنی گفت من نمیام .
من و شوهرم توی ترافیک رفتیم خونه طرف رو پیدا کردیم و کتاب دیدم تمیزه خریدیم
دیگه آوردیم خونه رفته نگاه میکنه میگه چرا بعضی صفحاتش چاپشون کمرنگه گفته عیبی نداره دیگه حساس نشو شروع کرد داد و بیداد من کور میشم چشام اذیت میشه
گفتم من که بهت گفتم خودت بیا چرا نیومدی
دیگه بحثمون شد
باباش گفت اصلا کتابو بنداز آشغالی
اومده نشسته زار زار گریه مگه من چی گفتم