با شوهرم و خانواده اش مشکل دارم و بزور دارم تحمل میکنم دو تا بچه هم دارم دوقلو شش ساله ..همه کارهای بچه ها هم با منه ..خواهرش میگه داداش دست گل ام رو سپردیم دست تو ببین چی کارش کردی!!! دست گل ...🤣🤣🤣🤣ای خدا.. 😂😂داداشش موقع ازدواج با من یه ماشین داشت و قرض و قوله عروسیمون که طلاهام رو فروختیم قرض عروسی و کرایه خونه دادیم..الان بعد ده سال دو تا ماشین دو تا خونه دوتا زمین..ولی خواهرش هنوز مستاجره ..داداشش از اونا بود که زن بگیریم درست شه !! از اونا که هر شب مست میکرد و دختر میاورد ..روزی نبود که دعوا نکنه خلاصه گنده لات محله بود البته تو فکر خودش..هر چقدر گفتم بیا بریم مشاوره روانشناس گوش نکرد الان من و بچه هام در به در تو دکتر مغز و اعصاب و روانیم..مریض های اصلی که نمیرن دکتر اونایی که از دستشون مریض شدن باید برن..
خلاصه امروز تو پارک دو تا بچه شاید شش هفت ساله همسن بچه هام باهم دعواشون شده بود یکیش با کنایه و البته ناراحتی داد میزد میگفت مامان بابات از هم جدا شدن اصلا تو چشم بچه اشک جمع شد گفت نباید اینو میگفتی..یه لحظه خواستم میانجی گری کنم گفتم غرورش میشکنه خودم رو زدم به نشنیدن نمیدونم انگار اصلا برای من داشتن فیلم بازی میکردن چون درست تو اون لحطه به طلاق فکر میکردم...بدجور گیر کردم ادامه میدم به این زندگی مزخرف با زور به اجبار ولی هیچوقت شوهرم رو نمیبخشم