ببین یچیزی بگم بهت لپ کلام
منم چیزی ندیدم خانواده شوهر بدن بهم حتی مناسبت هاهم هیچی
شوهرم همشو خودش انجام داده از مناسبت های مختلف تا عروسی ،هیچی کمکی نداشت خودش و خودش کلا
کسی برای من شب چله ،عیدی نیاورد شوهرم خودش خرید کرده بود آورده بود حتی کادو کردنم خودش ،خودشم تنها میاورد
اینارو گفتم بهت بگم خیلیا هستن مثل شما نشین برای این چیزا حرص بخور تا بوده از قدیم تا الان این مسائل
هی نشین فکر کن پوستت پیر میشه جسمت مریض میشه اعصابت ناآرام چند وقت دیگم مریض روحی میشی
برات مهم نباشن کلا ،حالا الان دستت خالیه و نتونستید عروسی بگیرید چندوقت دیگ دستتون بازتر میشه همه چی درست میشه شوهرتم عاقل باش برات جبران میکنه
اینجور ک تو داری تعریف میکنی از جدا خوابیدنش و این رفتاراش همه چیز تقصیر سادگی شوهرته اگه اون درک و شعور رفتار با هرکس از اعضای خانوادشو داشت نه شما اینقدر حرص میخوردی نه این مشکلات پیش میومد با گذر زمان بهتر میشه باید روش کار کنی خدا صبرت بده
سلام عزیزم
به نظر منم ول کن. تمرکزت رو بزار رو چیزایی که خیلی برات مهم هستند سرت رو به کار و مطالعه گرم کن.
به هر حال اینجور کدورت ها طبیعیه پیش میاد
اگر ترجیح میدی بهشون زنگ نزنی و آشتی نکنی ، خب زنگ نزن
اما قهرم نکن ، اگر زنگ زدن باهاشون حرف بزن
اگر دلت خیلی گرفته ازشون، و احتیاج به سعه صدر داری
دعا کن از خدا یا امام زمان عج الله تعالي فرجه شریف بخواه بهت وسعت صدر بدن بهت آرامش و صبر بدن تا بتونی این مسئله را پشت سر بزاری
فقط یه چیزی... از یه استادی شنیدم که میگفت تو این جور مسائل اصلا شوهرتون را قاضی نکنید
و سعی کنید خودتون مشکل تون رو با خانواده همسرتون حل کنید.
سلام ممنونم از نظرتون. آره واقعا من فکرمیکردم خیلی روح قوی داشته باشم و رفتار آدما برام اهمیت نداشته باشه الان میبینم چقدر ضعیفم از خدا میخوام کمکم کمه... انگار اون حس توهینی ک دارم برام خیلی سنگینه
من صفحه ی کاربریتو قبلا نشانه گذاری کرده بودم که بعدا بیام بخونم
شما پست من و خوندی برات کلی تایپ کرده بودم؟!
الان داشتم تاپیک قفلتو میخوندم دیدم درست حدس زدم که ریشه ی مشکلات شما از کجاست
دوست عزیزم شما حتی اگه رئیس جمهور یک کشور هم بشی وقتی برمیگردی خونه زنه شوهرتی
هیچ ارتباطی با خونگی و غیرخونگی بودن نداره
هر چه قدر هم باسواد و مستقل باشی
باید مطیع و فرمانبردار شوهرت باشی
مثل یه جوجه به حرفش گوش کنی و توی کارهات ازش مشورت و کمک بگیری و اجازه بدی اون آقا بالاسرت باشه نه مثل یه گربه تو صورتش پنجول بکشی که خودم از پس کارام برمیام
شوهرت زن گرفته که واسش مردی کنه وگرنه دوستای پسرش بودن
تو داری اقتدار و غرور شوهرتو خورد میکنی پس دور نیست اونروزی که بخواد بهت خیانت کنه
خواهشا کمی رعایت کن
لطیف تر خانومانه تر رفتار کن
تموم شد دیگه اون دوران مجردی که بخاطر نبود پدرت باید خودت اوضاع رو تحت کنترل میگرفتی و هم مرد بودی هم زن
الان شوهر داری بذار شوهرت وظایفشو انجام بده و تو یک زن صورتی و گوگولی باقی بمون
یک ماه خونه پدر شوهر موندی🥲🥲چی کشیدیییی. من بعضی وقتا خواهرش میگه تو بیا با ما بریم دو روز بمون عزا میگیرم سریع یه بهانه جور میکنم. اصلا تحمل اخلاق و حرفایی پدر شوهرم ندارم در حد همون چند ساعت یه نهار بخوریم و برگردیم
عزیزم خانواده شوهر منم هیچ هدیه ای بابت تولد پاگشا یا حتی هدیه عروسی بهمون ندادن خواهر شوهرم مارو پاگشا نکرد و هیچ کدوم از خانوادش کلا مارو پاگشا نکردن . انگار واقعا لیاقت عروس خوبو ندارن ناراحت نشو منم بابتش خیلی گریه کردم و دلم شکسته
اخه نمیتونم از ذهنم بیرون کنم همش تو فکرمه...
اگر دست همسرمو میگرفتن میتونست ی شب عروسی ساده بگیره اما کسی حتی ب روی خودش نیاورد. این توقع من از اونجایی نشات میگیره ک تو عروسی پسرای قبلی همه باهم عروسی گرفتن مثلا همسر من پول دیجی رو داده بااینکه ما اصلا دیجی ایناهم نمیخواستیم هربار با نیم کیلو خرما و ی شیشه مربا دهن منو میبندن فکر میکنن متوجه نیستم! آخرش برادرش گفت دونستی ک شرایط ی کارمند اینه ازدواج نمیکردی گفتم من ندونستم ی کارمند نمیتونه حتی ی شب عروسی بگیره حالا با قهرشون من چیزی از دست ندادم یعنی چیزی ازشون ب من نمی‌رسید ک بگم از دست دادم فقط بابت رفتارشون ناراحتم حق نداشتن این رفتارو کنن نمیدونم چجور رفتار کنم متفابلا
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
