من خواهرم خیلی برام عزیزم بود ولی از چشمم افتاد نه دعوایی شد بین مون نه حتی جز و بحث فقط یه حرفیو زد که نباید میزد.
فقط با یه حرف همه چی تموم شد و حرمتا شکسته شد
خود واقعی شو نشونم داد
بابام تو مسافرت جلوهمه تحقیرم کرد💔
انقدر حرمت شکست انقدر بخشیدمش ی روز دیگ دیدم حالم ازش بهم میخوره
هی اذیت کرد هی بخشیدم هی کرد هی بخشیدم تا جایی که دیگه دیدم اصلا اون ادم واسم مطرح نیست و گذاشتمش کنار
زد خراب کرد تصوری که ازش داشتم
اومد هر چی عقده داشت خالی کرد رفت منم گریه کردم و همون شب گذاشتمش کنار
از بس اذیتم کرد
روی شکست خودش فوکوس کرد و منو نادید گرفت حرفی که نباید میزد رو زد و این شد
رفیقم ک ذات واقعیشو دیدم😂
من با یک حرف از چشمم نیوفتاد به مرور خسته م کردن دیگه حوصله شونو نداشتم خیلییییی ازم انرژی می گرفتن منم گذاشتمشون کنار
دیدم اونقدی که من براش ارزش قائلم اون نیس واین طی مدت زمان طولانی باعث فاصله شدوالان جواب سلامشم نمیدم
من فهمیدم اون کسی نبود که فک میکردم من خودم تو ذهنم ازش همچین ادمی ساخته بودم و اون ادم رو دوست داشتم ولی اون اصلا اون ادم دوست داشتنی نبود از اول
قدر خوبیام ندودنست
اونجور ک باهاشون بودم نبودن
دست گذاشتم روزانوم بلند شدم از اون دنیایی ک باهاشون داشتم
گردنم بالا گرفتم و ازشون دور شدم
اونا منی ک این همه مهربون بودم و میخاستمشون رو از دست دادن
و من ی مشت ادم بی ارزشو
ضرر نکردم
برادر بزرگم عزیز تر از جونم با دروغ خانمش منو‌گذاشت کنار
درسته کلا انگار برام وجود نداره ولی راضی نیستم تو زندگیش نازاحتی بوجود بیاد شاید مصلحتش در این بوده که باور کنه
به ۲ نفر آنقدر خوبی کرده بودم که حد نداشت ولی به جایی بهم بدی کردن که باعث شدن من دیگه به هیچ کس خوبی نکنم به هیچ کس هم اعتماد نکنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
3 ثانیه پیش
4 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
