ده سال پیش تو ۱۸ سالگیم به زور وادارم کردن فرهنگیان برم با اینکه میدونستن متنفرم از معلمی
حالا بعد ده سال تو ۲۸ سالگی قبول کردن چقد شغلم بهم فشار اورده چقد دارم اذیت میشم مامانم میگه انقد منو به خاطر گذشته مواخذه نکن اگه نمیخواستی جسارت به خرج میدادی میگفتی نمیرم...
در حالی که تو خونه ما نمیخوام معنی نداشت تصمیم بچه مهم نبود تو هیچی فقط مصلحت پدر مادر اصل بود تو همه کسانی اصلا حق تصمیم نداشتم
وقتی داشتم برا کنکور میخوندم دائم کابوس دانشگاه فرهنگیان میدیدم حالم بد بود میدونستن معلم شدن برام جهنمه ولی زور گفتن
اون زور گفتنه به کنار
حرف الانشو نمیتونم هضم کنم خیلی دلمو شکسته...