حال روحیم افتضاحه ،قبلا شوهرم تو کرج سوپر مارکت داشت اما بعد بارداریم که متوجه شدیم سه قلو هستن تصمیم گرفتیم برگردیم شهرستان خودمون ،خانواده هامون کلا اینورن و ما اونجا تنها بودیم ،شوهرم صبح ۸ میرفت مغازه و ۱۱ شب برمیگشت و من تنهاترین بودم اما حالا که برگشتیم شوهرم بیکاره نزدیک به یک ساله هر کاری میخوایم بکنیم با بن بست مواجه میشیم 🥺نمیدونم چرا،
با سه تا بچه آواره ایم میمونم خونه مادرم اینا اما خودمم واقعا خجالت میکشم دیگه
هیچ کس هم کمکمون نمیکنه ،فامیلای شوهرم وضعشون خوبه اکثرا اداره ای هستن اما اصلا به شوهرم رو نمیدن راست میگن تو روزای بی مولی باید اطرافیانت رو بشناسی