یه دفعه گفتم شهر غریبم کسی رو ندارم بچمو بگذارم...گفت خوب منم هیچ کسو نداشتم و چقدر بدبختی کشیدم....حالا جالبه خواهر و مادرش و همه دورش بودن...مامان منم بود طبقه بالای خونه مامانم بودن..سال اول بچه رو مادرم نگه داشت ولی مامانم سنش بالا بود دستاش درد می کرد گفت دیگه نمی تونم...پرستار گرفتن..حالا دوباره دیروز می گه چرا نمی ری..گفتم اخه نمی رسم کی برم گفت پس ما چی بگیم...
خوب مگه کسی مجبورت کرده بود...به خاطر پز خودت و خواسته های زیادیت رفتی سر کار حالا منتشو سر ما می گذاری که کسی نبود بچمو نگه داره مگه بقیه نوکر تو اند که خواسته هاتو براورده کنی بقیه بچه تو رو نگه دارند......من اگه سر کار نمی رم به خودم مربوطه. من خواسته هامو کم کردم می خواست تو هم کم کنی سر کار نری از بقیع هم توقع زیادی نداشته باشی