من چند روز پیش با مامانم دعوا کردیم دیگه باهام حرف نزد (دلیلش این بود که ۲۰سالمه فقط آرزوی مرگم میکنه فقط از خدا مرگم میخاد )منم آدمم ناراحت میشم
امشب خونه نامزدم شامدعوت بودم که دیدمداداشم زنگ زد مامان خالش بده تا رسیدیم دیدم افتاده زمین صدا خرخر میده گلوش خاهرم بغلش کرد خواستم برم نزدیکش داد زد که تو حق نداری دست بزنی دیگه بغلش کردن بردن دکتر فقط داشتم کریه میکردم ب هوش ک اومد با همه حرف زد جز من قلبم دیگه تیکه تیکه شد همیشه بچه بده من بودم ولی از همه بیشتر دوسش دارم جونم ب جونش بستس
منم دل دارم هیچ موقع محبت ندیدم فقط جلوم کتکم زدن آرزویی مرگم کردن