کلام من وقتی به رقص در میآید که در درون شعله ای روشن شود که در گرمای آن، چون کوره سفالگری، افکار در هم و سیال و به هم آمیخته به فرم های گوناگون درآیند و سرانجام روایتی از جنس سخن زاده شود.
کلام من ابتر است کوره ام سرد است و افکارم به انتظار آتشی که به آنها قالب بزند سرگردان و در هم اند. هی دست میکشم تا ادراک تازه ای در چنگم به دام افتد اما میلغزد افکار و من احساس میکنم ذهنم آب میرود و تقلیل میابد.
از خود به دور افتاده ام. موسیقی به جانم نمینشید و تجربه را به لختی و بکارت سابق زندگی نمیکنم.
عشق مبتذل شده
دستاورد
طبیعت
لذت
هر چیز که توان معنابخشی داشته اکنون در سطح میماند و از ارزش میافتد.
خیانتکار هستم به کسانی که به من عشق میورزند.
چه بودی دخترک که حتی خاطرت نیست نحوه ی بودنت. که چطور شعله ها را تبدیل به داستان میکردی و ماهرانه دست به آفرینش میزدی.
مرگ تهدید آمیزتر از همیشه مینماید و به این ابتذال نیشخند میزند و زمان تند میگذرد و من ۳۳ ساله ام و من در درون من فریاد میزند آزادی آزادی آزادی