سلام من دارم حافظه گوشیم خالی کنم و توی دفترش چند تا رمان از قدیم که سناریو های ذهنمه و بگم که اینجا یادگاری شه دوست داری بخون
دختری که توسط مردی که دشمن پدرشه و بهش بدهی داره گروگان گرفته میشه و قرارداد میبنده که تا وقتی پدره بدهیشون نده دختره پیش مرده گروعه و اولش همش دعوا بود ولی بعدش عاشق هم میشن ولی زن صابق مرده برمیگرده و میگه حاملش از اون طرف پسر عموی دختره که عاشقشه میاد و بدهی و میده و دختره رو میبره ولی الان دیگه اون دوتا عاشق هم بودن و باید تلاش میکردن که بهم برسن ولی پدره دخترش و مجبور کرد با پسر عموش ازدواج کنه دختره هم که فکر میکرد مرده و زنش خوشبخت شدن دیگه به مرده فکر نمیکرد و ازش متنفر شده بود که روز عروسی مرده میاد و دختره رو میدزده ادامش بگم؟