2777
2789
عنوان

یه رمان دیگه پیدا کردم بیاید

368 بازدید | 21 پست

وقتی ۱۵ سالم بود نوشتمش وای🤣 بگم بخندید یکم


یه دختر به اسم دریا و یه پسر به اسم اراد تو یه آپارتمان  زندگی میکنن بعد دختره و پسره باهم بزرگ شدن هردو عاشق هم شدن ولی فکر میکنن یه طرفس و کلی باهم سناریو دارن تا وقتی یه خواهر و برادر میان ساختمونشون و همه چیز رو زیر و‌ رو میکنن و اراد که فکر میکرد دریا با اون پسره صمیمی شده تصمیم گرفت عشقشو اعتراف کنه دریا هم میدید که اون دختره هی نزدیک اراد میشه بعدش یه شب اراد طبق عادتش دریا رو یواشکی از خونه برد پارک محلشون و وقتی میخواست عشقشو اعتراف کنه یچیزی دید که پشماش ریخت اگه عرزش داره ادامش بگم 

همچنان بدون هیجان😅البته ناراحت نشیا

" تو مرا آزردی !...که خودم کوچ کنم از شهرت !تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت !تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... "  (سهراب سپهری)

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ناراحت چیه من فقط حوصلم سرمیره چرت و پرت میگم معلومه نمیتونم یه رمان بنویسم ولی :)))))

باید به داستانات غیر جریان عشقی یه سری جریانات دیگه هم اضافه کنی

" تو مرا آزردی !...که خودم کوچ کنم از شهرت !تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت !تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... "  (سهراب سپهری)
بلد نیستم که سیسی ته رمان هایی که میخونم رییس مافیاس که دختره رو برا خونبها میگیره و همش صحنس😭

جلد تو باشم

قصر چوبی

هناره س

خورشید

سردسته

مرگ ماهی

مرزشکن

من از این دیوانگی سر میروم

اینا رمان‌های انلاینن تو تل هنوز تموم نشدن ولی تا الانش رو برسی متوجه میشی داستاناشون چطوریاس قشنگن واقعا هم داستان هم طرز نوشتنشون

" تو مرا آزردی !...که خودم کوچ کنم از شهرت !تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت !تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... "  (سهراب سپهری)
وای ممنونم واقعا دلم یه رمان درست حسابی مخاست

خواهش عزیزم

موفق باشی

" تو مرا آزردی !...که خودم کوچ کنم از شهرت !تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت !تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... "  (سهراب سپهری)
ادامه شو بگو

یه حلقه دست چپ دختره دید قبلش هم خواهر اون یکی پسره بهش گفته بود که داداشم عاشق دریا شده و اونم فکر کرد این دوتا باهمن بعدشم که درست لحظه ای که میخواست به دریا بگه عاشقت شدم اینو دید و اعتراف کرد که عاشق اون دخترس و بگم بقیش؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792