وقتی ۱۵ سالم بود نوشتمش وای🤣 بگم بخندید یکم
یه دختر به اسم دریا و یه پسر به اسم اراد تو یه آپارتمان زندگی میکنن بعد دختره و پسره باهم بزرگ شدن هردو عاشق هم شدن ولی فکر میکنن یه طرفس و کلی باهم سناریو دارن تا وقتی یه خواهر و برادر میان ساختمونشون و همه چیز رو زیر و رو میکنن و اراد که فکر میکرد دریا با اون پسره صمیمی شده تصمیم گرفت عشقشو اعتراف کنه دریا هم میدید که اون دختره هی نزدیک اراد میشه بعدش یه شب اراد طبق عادتش دریا رو یواشکی از خونه برد پارک محلشون و وقتی میخواست عشقشو اعتراف کنه یچیزی دید که پشماش ریخت اگه عرزش داره ادامش بگم