یه مدتی بود بی حوصله بود نمیدونم چرا فک کنم مربوط به مسائل خانواده خودش بود
سالگرد خواهرش هم بود
هم من هم خودش هم مریض شدیم
یه شب از بیرون داشتیم میومدیم کف ماشین خورد زمین ،من داشتم رانندگی میکردم سرم داد زد که همیشه گفتم از اینجا نیا
منم جواب دادم واینا بهش برخورد گفت اگه یه کلوم میگفتی ببخشید تموم میشد
منم گفتم برای چی باید ازت معذرت خواهی کنم چون کف ماشین خورده زمین ،تو رو که نزدم زمین
این همه میرم میام همه کارا با منه بچه هارو ببربیار
میخوای خودت همرو انجام بده به وقت ماشینم چیزیش نشه